کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāre ۱. (زمینشناسی) = خارا: ◻︎ ز روی دوست مرا چون گل مراد شکفت / حوالهٴ سر دشمن به سنگ خاره کنم (حافظ: ۷۰۰)، ◻︎ به دندانمزد از او خواهم قمیصی / اگر اطلس بُوَد یا خاره یا خز (سوزنی: لغتنامه: خاره).۲. پتکی که آهنگران با آن آهن بر روی س...
-
واژههای مشابه
-
خاره سنب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāresomb چیزی که میتواند سنگ خاره را سوراخ کند.
-
جستوجو در متن
-
خاراتراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] xārātarāš کسی که سنگ خاره را میتراشد.
-
خاراگذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārāgozār آنچه یا آنچه سنگ خاره را میشکافد و از آن میگذرد.
-
خاراشکاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xārāšekāf آنکه یا آنچه سنگ خاره را میشکافد: ◻︎ ز خاریدن کوس خاراشکاف / پر افکند سیمرغ در کوه قاف (نظامی۵: ۹۸۰).
-
جوسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]sang واحد اندازهگیری وزن برابر با یک جو: ◻︎ به چندین سر تیغ الماسرنگ / نسفتند جوسنگ این خارهسنگ (نظامی۵: ۹۰۳).
-
زندنیجی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به زندنه، قریهای در بخارا) ‹زندنجی› [قدیمی] zandaniji ۱. نوعی پارچۀ لطیف که در زندنه بافته میشده: ◻︎ چون باد زندنیجی کهسار برکشد / بر خاک و خاره سندس و خارا برافکند (خاقانی: ۱۳۶).۲. نوعی کرباس که از آن دستار و شال درست میکرده و دو...
-
زرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zarang درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن میساختند؛ گز: ◻︎ چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۷).
-
خارا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خاره› xārā ۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ سخت؛ گرانیت: ◻︎ رخ خارا به خون لعل میشست / مگر در سنگ خارا لعل میجست ـ چو از لعل لب شیرین خبر یافت / به سنگ خاره در گفتی گهر یافت (نظامی۲: ۲۲۹).۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی دستباف، ستبر، موجدار، و رنگین...
-
باره
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) bāre دوستدار؛ بسیار علاقهمند (در ترکیب با کلمات دیگر): روسپیباره، زنباره، شاعرباره، عشقباره، غلامباره، گاوباره، ◻︎ دلی که عشق نورزید سنگ خاره بُوَد / چه دولتی بُوَد آن دل که عشقباره بُوَد (شرفالدینشفروه: مجمعالفرس: باره)، ◻︎ من گر نه...