کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حکم صادر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حکم انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] hokm[']andāz تیرانداز ماهر که تیرش خطا نمیرود.
-
حکم ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hokmrān = حاکم
-
حکم رانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] hokmrāni حکومت؛ فرمانروایی.
-
حکم فرما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hokmfarmā = فرمانروا
-
حکم نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] hokmnāme ۱. رٲی و حکمی که از جانب حاکم، قاضی، یا دادگاه نوشته شود.۲. کاغذی که حکم دادگاه بر آن نوشته شده؛ دادنامه.
-
جستوجو در متن
-
فرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: farmān، جمع: فرامین] ‹پرمان› farmān ۱. امر؛ دستور.۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود؛ حُکم.۳. وسیلهای دایرهایشکل برای هدایت خودرو؛ رل.〈 فرمان بردن: (مصدر لازم) [مجاز] اطاعت کردن.〈 فرمان راندن: (مصدر لازم) [مجاز] حکومت کر...
-
استیناف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئناف] 'estināf ۱. (حقوق) وارسی؛ پژوهش.۲. (حقوق) درخواست تجدید رسیدگی به حکم قبلی که در دادگاه صادر شده است.۳. (فقه) انجام دادن دوبارۀ فریضهای که به علت و سببی باطل شده است.۴. (ادبی) مربوط ساختن جملهای به جملۀ قبل که ارتباط ...