کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَقُّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حق الشرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqoššorb پولی که بابت بهای آبی که به خانه یا مزرعه میرسد داده میشود؛ حقابه؛ آببها.
-
حق العبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'obur پولی که برای گرفتن اجارۀ عبور از جایی یا کشوری پرداخت میشود؛ ترانزیت.
-
حق العمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'amal ۱. مزد کار؛ کارمزد.۲. پولی که معمولاً بهصورت درصدی بابت فروش کالایی از صاحب کالا دریافت میکنند.
-
حق القدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolqadam ۱. پایمزد؛ پامزد؛ پارنج.۲. پولی که برای عیادت بیمار به پزشک داده میشود.
-
حق اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ حقالناس] haqqollāh ۱. حقی که خداوند بر بنده دارد.۲. [مجاز] طاعت، امر، و عبادتی که شرع دستور انجام آن را داده است، مانندِ نماز، روزه، و سایر فرایض مذهبی.
-
حق المرتع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolmarta' پولی که صاحب مرتع از صاحب گوسفندان بابت چریدن آنها در چراگاه میگیرد.
-
حق الناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ حقاللـه] haqqonnās حقی که مردم نسبت به یکدیگر دارند، مانند تجاوز نکردن به جان، مال، ناموس، شرف، و حیثیت یکدیگر.
-
حق الوکاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حقّالوکالَة] haqqolvekāle پولی که وکیل برای کاری که انجام میدهد از موکل خود میگیرد.
-
حق الیقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolyaqin ۱. یقین داشتن به ماهیت چیزی که به جمیع حواس دریافته شده و هیچ شک و تردید در آن نباشد.۲. (تصوف) سومین مرحله از مراحل سهگانۀ سلوک، پس از علمالیقین و عینالیقین، برابر با شهود حق در مقام عین جمع.
-
حق پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqparast ۱. [مجاز] دوستدار راستی و درستی.۲. [قدیمی] پرستندۀ خدا.
-
ذی حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذیحقّ] ‹ذوحق› [قدیمی] zihaq[q] صاحب حق؛ دارای حق؛ سزاوار.
-
واژههای همآوا
-
حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حقّ] haq[q] ۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت میشود: حقّ بیمه.۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در ب...
-
جستوجو در متن
-
آ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حرف) 'ā نخستین حرف الفبای فارسی؛ الف ممدود؛ آی با کلاه. Δ در حساب ابجد: «۱».
-
آ
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آمدن) ‹آی› 'ā ۱. = آمدن۲. آینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودآی.