کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَاجِّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: حاجّ، جمع: حُجّاج] hāj کسی که مراسم حج را بهجا آورده؛ حاجی.
-
واژههای همآوا
-
حاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: حاجّ، جمع: حُجّاج] hāj کسی که مراسم حج را بهجا آورده؛ حاجی.
-
هاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هاژ› hāj ۱. [عامیانه] متحیر؛ سرگشته.۲. درمانده؛ هاجوواج.〈 هاجوواج = هاج
-
جستوجو در متن
-
حجاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حاجّ] hojjāj = حاج
-
حاجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی: حاجّیّ] hāji = حاج: ◻︎ حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو: ۳۰۰).
-
اندهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمعِ اندوه] ‹اندوهان› [قدیمی] 'andohān ۱. = اندوه: ◻︎ به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانهٴ تو گشتهام چو حاج دوان (مسعودسعد: ۵۳۲).۲. (صفت) غمگین.
-
شریر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اَشرار] [قدیمی] šerrir بسیارشر و بدکار: ◻︎ امیر حاج عشق آمد رسول کعبهٴ دولت / رهاند مر تو را در ره، ز هر شرّیر و شرّیره (مولوی۲: ۱۲۱۶).