کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حنظل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حنظل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) hanzal میوهای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیارتلخ که مصرف دارویی دارد؛ هندوانۀ ابوجهل؛ خربزۀ ابوجهل.
-
جستوجو در متن
-
حنظله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حنظلَة] (زیستشناسی) [قدیمی] hanzale = حنظل
-
علقم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'alqam حنظل؛ هرچیز تلخ.
-
پهنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pahnur کبست؛ حنظل؛ هندوانۀ ابوجهل.
-
پهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pahi ۱. = حنظل۲. خرزَهره.
-
کرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ke(o,a)ra(e)nj ۱. (زیستشناسی) شونیز؛ سیاهدانه.۲. حنظل و زهر.
-
کژور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] (زیستشناسی) [قدیمی] kažur ریشۀ تلخ گیاه زرنباد: ◻︎ عسلش را به حنظل است نسب / شکرش را برادر است کژور (ناصرخسرو: ۷۶).
-
فنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] fang = حنظل: ◻︎ تلخی خشمش ار به شهد رسد / باز نتوان شناخت شهد از فنگ (فرخی: ۲۱۰).
-
پژند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pažand گیاهی بیابانی و خودرو که مانند اسفناج، خام و پختۀ آن خورده میشود؛ حنظل؛ برغست؛ بلغس: ◻︎ نه همقیمت لعل باشد بلور / نه همرنگ گلنار باشد پژند (عسجدی: مجمعالفرس: پژند).
-
شرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šarang ۱. سَم؛ زهر: ◻︎ تیر ستم فلک خدنگ است / شهد شرۀ جهان شرنگ است (انوری: ۲۱).۲. هرچیز تلخ.۳. (زیستشناسی) = حنظل
-
کبست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کبسته، کبستو، گبست› [قدیمی] kabast ۱. (زیستشناسی) = حنظل۲. زهر.۳. هر چیز تلخ؛ کوشت؛ پهی؛ زهرگیاه؛ شرنگ: ◻︎ روز من گشت از فراق تو شب / نوش من شد ازآن دهانت کبست (اورمزدی: شاعران بیدیوان: ۲۷۵).
-
خربزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خربوزه، خربز› (زیستشناسی) xarboze ۱. میوهای بیضیشکل، درشت، شیرین، معطر، و آبدار با پوست ضخیم.۲. بوتۀ این میوه که کوتاه و ساقههایش بر روی زمین خوابیده است.〈 خربزهٴ ابوجهل: (زیستشناسی) حنظل
-
ترش رو
فرهنگ فارسی عمید
، قدیمی: torošru (صفت) ‹ترشروی› [قدیمی، مجاز] toršru کسی که اخم کند و روی خود را درهم بکشد؛ بداخم؛ بدخو: ◻︎ مبر حاجت به نزدیک تُرُشروی / که از خوی بدش فرسوده گردی (سعدی: ۱۱۳)، ◻︎ اگر حنظل خوری از دست خوشخوی / به از شیرینی از دست تُرُشروی (سعدی: ۱...
-
هندوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هندانه، هندویانه› (زیستشناسی) hendevāne میوهای درشت، با پوست ضخیم، مغز لطیف و آبدار و سرخ یا زرد، تخمهای ریز، بوتۀ خزنده، برگهای بریده، و شاخههایی که روی زمین میخوابد.〈 هندوانهٴ ابوجهل: (زیستشناسی) = حنظل