کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حلقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حلقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلقَة] halqe ۱. هرچیز گرد و دایرهشکل: حلقههای زنجیر.۲. نوعی انگشتر ساده که بهویژه به نشانۀ نامزدی یا متٲهل بودن بهدست میکنند.۳. واحد شمارش برخی چیزهای گرد: یک حلقه لاستیک، دو حلقه چاه، یک حلقه فیلم.٤. [مجاز] گروهی که دور هم جمع میش...
-
حلقه به گوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] halqebeguš ۱. کسی که حلقه یا گوشواره در گوش دارد.۲. [مجاز] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ بندۀ حلقهبهگوش ار ننوازی برود / لطف کن لطف که بیگانه شود «حلقهبهگوش» (سعدی: ۶۴).
-
جستوجو در متن
-
رزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رزَّة] [قدیمی] raze ۱. حلقۀ در.۲. حلقۀ میخ طویله.
-
زرفین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زورفین، زوفرین، زفرین، زلفی، زلفین› [قدیمی] zorfin حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در میکوبند و زنجیر یا چفت را به آن میاندازند؛ حلقه.
-
ربقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رَبقَة و رِبقَة] [قدیمی] rebqe ۱. حلقۀ طناب؛ گره ریسمان.۲. رشتۀ گرهدار.۳. حلقۀ رسن که بر گردن ستور میبندند.
-
تحلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahalloq ۱. حلقهحلقه نشستن گروهی از مردم؛ پره بستن.۲. هاله بستن گرد ماه.
-
بخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بخاو› [قدیمی] boxo[w] حلقه و زنجیری که دستوپای چهارپایان یا زندانیان را با آن میبندند.
-
بخولق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) boxo[w]loq فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا میبندند.
-
گریبانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گریبانه› (زیستشناسی) ge(a)ribānak حلقهای از گوشوارکها که در پای گلهای چتری قرار دارد.
-
خلخال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خَلاخیل] xalxāl حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود میاندازند.
-
فریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] faris حلقهای کوچک و چوبی که برای بستن بار در سر ریسمان میبندند.
-
پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پایبرنجن، پاورنجن، پاورنجن، پااورنجن› [قدیمی] pāranjan حلقۀ فلزی که زنان به مچ پا ببندند؛ خلخال.
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: اَسوِرَة و اَساوِر و اَساوِرَة] ‹اسوار› sevār حلقهای که زنان به مچ دست خود میکنند؛ دستبند؛ دستبرنجن.
-
درع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: دُرُوع] [قدیمی] der' جامۀ جنگ که از حلقهها یا تکههای آهن درست کنند؛ زره.