کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حق و حوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حق دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqdār ۱. دارای حق؛ کسی که حق با اوست.۲. آنکه چیزی را بهحق متصرف است.
-
حق گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹حقگوی› haqgu گویندۀ حقیقت؛ راستگو.
-
حق الامتیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'emtiyāz = حق 〈 حق امتیاز
-
حق التالیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqotta'lif پولی که بابت تٲلیف کتابی از طرف ناشر به مؤلف داده میشود.
-
حق التدریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqottadris کارمزدی که به مدرس در برابر تدریس پرداخت میشود.
-
حق التولیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حقّالتَّولیَّة] haqqotto[w]liye مبلغی که متولی موقوفهای از درآمد آن برداشت میکند.
-
حق السکوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqossokut پولی که کسی برای فاش نکردن سرّی از دیگری میگیرد.
-
حق الشرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqoššorb پولی که بابت بهای آبی که به خانه یا مزرعه میرسد داده میشود؛ حقابه؛ آببها.
-
حق العبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'obur پولی که برای گرفتن اجارۀ عبور از جایی یا کشوری پرداخت میشود؛ ترانزیت.
-
حق العمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqol'amal ۱. مزد کار؛ کارمزد.۲. پولی که معمولاً بهصورت درصدی بابت فروش کالایی از صاحب کالا دریافت میکنند.
-
حق القدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolqadam ۱. پایمزد؛ پامزد؛ پارنج.۲. پولی که برای عیادت بیمار به پزشک داده میشود.
-
حق المرتع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] haqqolmarta' پولی که صاحب مرتع از صاحب گوسفندان بابت چریدن آنها در چراگاه میگیرد.
-
حق الوکاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حقّالوکالَة] haqqolvekāle پولی که وکیل برای کاری که انجام میدهد از موکل خود میگیرد.
-
ذی حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذیحقّ] ‹ذوحق› [قدیمی] zihaq[q] صاحب حق؛ دارای حق؛ سزاوار.