کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حقیقت امری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حقیقت بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqiqatbin ۱. کسی که به حقیقت هر چیز مینگرد.۲. آنکه حقیقت را درمییابد.
-
حقیقت جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹حقیقتجوی› haqiqatju کسی که در پی کشف حقیقت است؛ جویای حقیقت.
-
حقیقت شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqiqatšenās کسی که حقیقت را بشناسد؛ دانا؛ هوشمند.
-
حقیقت گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqiqatgu کسی که حقیقت را میگوید؛ آنکه به راستی سخن میگوید.
-
جستوجو در متن
-
توریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوریَة] to[w]riye پوشانیدن و پنهان کردن حقیقت؛ امری را برخلاف حقیقت نشان دادن؛ حقیقت را نهفتن و طور دیگر وانمود کردن.
-
خبرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خَبرة] [قدیمی] xe(o)brat ۱. آگاهی داشتن به حقیقت و کنه چیزی یا امری؛ دانایی؛ آگاهی.۲. آزمودن.
-
تعریف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'rif ۱. معرفی کردن؛ شناساندن.۲. حقیقت امری یا مطلبی را برای کسی بیان کردن؛ آگاهانیدن؛ فهماندن.
-
غور رسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [مجاز] qo[w]rre(a)si رسیدن به غور امری؛ به کنه و حقیقت کاری یا چیزی رسیدگی کردن.
-
تلبیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talbis ۱. پوشاندن.۲. پنهان داشتن مکر و عیب خود از مردم.۳. فریب و خدعه به کار بردن.۴. چیزی را برخلاف آنچه هست به مردم وانمود کردن؛ پوشاندن حقیقت امری؛ پنهان کردن حقیقت.
-
کارآگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کارآگه› kār[']āgāh ۱. کسی که از حقیقت و چگونگی کاری و امری باخبر است.۲. (اسم) کارمند ادارۀ آگاهی؛ پلیس مخفی.۳. (اسم) [مجاز] جاسوس.۴. (اسم) [قدیمی] منجم.۵. [قدیمی] خبردهنده.
-
حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حقّ] haq[q] ۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت میشود: حقّ بیمه.۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در ب...