کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حضور به هم رساندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی حضور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bihozur تنگدل و افسرده.
-
جستوجو در متن
-
کشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kūstan] koštan ۱. به هلاکت رساندن؛ به قتل رساندن.۲. ذبح کردن.۳. [مجاز] مقهور کردن؛ شکست دادن.۴. [مجاز] به شدت کار کردن؛خسته کردن.۵. [عامیانه، مجاز] در بازی نرد، خارج کردن مهره از بازی.۶. [قدیمی، مجاز] خاموش کردن چراغ و مانند آن.
-
مواصلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مواصَلة] movāselat ۱. با هم وصلت کردن.۲. [قدیمی] به هم پیوستن.۳. [قدیمی] رساندن.
-
هم
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: ham] ham ۱. یکدیگر.۲. (پیشوند) همکاری؛ مشارکت (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همسایه، همنشین، همخواب، همکار، همراه، همدست، هماورد، همدم، همزاد، همسر، همگروه، همنفس، همسفر، همدرس، همعنان، همصورت، همسیرت.۳. (قید) هردو؛ همه: هم این، هم آن...
-
ابلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eblāq ۱. رساندن نامه یا پیام به کسی.۲. (حقوق) رساندن نامههای قضایی به گیرنده بهوسیلۀ مٲمور.۳. (اسم) (حقوق) [مجاز] ابلاغیه.
-
اتمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'etmām ۱. تمام کردن؛ به پایان رساندن.۲. انجام دادن؛ به انجام رساندن.۳. [قدیمی] ازبین بردن؛ هلاک کردن.
-
استکمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estekmāl به کمال رساندن؛ کامل کردن؛ تمام کردن.
-
سپریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹سپردن› [قدیمی] separidan ۱. تمام کردن؛ به انجام رساندن.۲. پایمال کردن.
-
ضربه فنی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی. فارسی] (ورزش) zarbefanni در کشتی، رساندن هر دو شانۀ حریف به تشک.
-
شنوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹شنواندن› šenavānidan ۱. مطلبی را به گوش کسی رساندن؛ به گوش رسانیدن.۲. وادار به شنیدن کردن.
-
اختتام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extetām ۱. به پایان رساندن؛ ختم کردن؛ خاتمه دادن.۲. (اسم) خاتمه؛ پایان.
-
بلاغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] balāq ۱. رساندن خبر یا پیام به کسی؛ پیامرسانی.۲. بلوغ.
-
فذلکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فذلکَة] [قدیمی] fazāleke ۱. به پایان رساندن حساب و فارغ شدن از آن.۲. خلاصه و چکیدۀ چیزی، بهویزه سخن.
-
فیصله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] feysale حلوفصل کارها.〈 فیصله دادن: (مصدر متعدی) به انجام رساندن کارها؛ خاتمه دادن.