کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حصیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hasir فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته شده است؛ بوریا.
-
واژههای همآوا
-
حسیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hasir ۱. حسرتبرنده؛ افسوسخور.۲. خسته و مانده؛ ضعیف.
-
هسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هسر› [قدیمی] hasir ۱. یخ: ◻︎ امروز از خجالت دوشینه بنده را / جانیست پر ز آتش و طبعی پر از هسیر (سنائی: لغتنامه: هسیر).۲. یخی که در سرمای سخت بر روی زمین میبندد.
-
جستوجو در متن
-
بوریا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بوریَّة، معرب، مٲخوذ از آرامی] buriyā فرشی که از نی شکافته میبافند؛ حصیر؛ بلاج.
-
بلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] balāj ۱. بوریا؛ حصیر.۲. گیاهی که از آن بوریا ببافند.
-
کتام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] katām خانۀ کوچک تابستانی از جنس چوب یا حصیر.
-
طنفسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طُنفُسة و طَنفَسَة، معرب، مٲخوذ از فارسی: تنبسه] [قدیمی] tanfase ۱. بساط؛ گستردنی؛ فرش؛ زیلو.۲. حصیر.
-
خانه وار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xānevār ۱. = خانوار۲. [قدیمی] به اندازۀ یک خانه (= اتاق): خانهواری حصیر.
-
غیشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] qiše ۱. گیاهی که از آن ریسمان، جوال، و حصیر میبافتند.۲. نی؛ برگ نی.
-
اسل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asal ۱. نیزه.۲. هر چیز باریک و تیز، مانندِ کارد، شمشیر، و تیر.۳. خار.۴. نوعی نی که از آن حصیر میبافند؛ دوخ.
-
لوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ لخ› [قدیمی] lux نوعی نی با گلهای پرزدار که در آب میروید که در ساختن حصیر، پردههای حصیری، و کارهای ساختمانی به کار میرود؛ لوئی.
-
زیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ziq حصیر؛ بوریا؛ زیلو: ◻︎ ای دریغ از آبروی من دریغ / تا زمانه کرد پامالم چو زیغ (بهرامی: شاعران بیدیوان: ۴۰۸).
-
دوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دخ، روخ، لوخ، لخ› (زیستشناسی) [قدیمی] dux گیاهی مانند نی با شاخههای باریک و برگهای دراز و نازک که از شاخههای آن حصیر و پردههای حصیری میبافتند: ◻︎ روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرمتر از دوخ (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۶).