کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحشام] hašam ۱. خویشان، کسان، خدمتکاران، و بندگان مرد.۲. شخص بزرگ.٣. چهارپا.٤. چهارپایان.
-
جستوجو در متن
-
احشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی جمعِ حَشَم] 'ahšām ۱. = حشم۲. [قدیمی] عشایر.
-
ثقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] saqal ۱. باروبنه و حشم مسافر.۲. مال؛ متاع.۳. هر چیز نفیس.
-
احتشام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtešām ۱. شکوه؛ جلال.۲. [قدیمی] شرمگین شدن.۳. [قدیمی] صاحب خدم و حشم شدن؛ حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن.۴. [قدیمی] شرم داشتن؛ حیا کردن.
-
ترت ومرت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tartomart پراکنده؛ پریشان؛ زیروزبر؛ تارومار؛ تباه؛ تبست: ◻︎ آن مال و نعمتش همه گردید ترتومرت / آن خیل و آن حشم همه گشتند زاروار (خجسته: شاعران بیدیوان: ۱۶۱).
-
رستم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rostahm] ‹رستهم› [قدیمی، مجاز] rostam ۱. بزرگتن؛ تنومند؛ بلندبالا؛ خوشاندام.۲. مرد دلیر و شجاع؛ پهلوان: ◻︎ پهلوان شد سوی موصل با حشم / با هزاران رستم و طبل و علم (مولوی: ۸۲۹). Δ در اصل نام پهلوان شاهنامه بوده است.