کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حشرهگردهافشانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حشره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حشرَة، جمع: حَشَرات] (زیستشناسی) hašare هریک از جانوران بندپا با سر، سینه، شکم، و معمولاً بال و شاخک.
-
گرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) garde ۱. گردمانند؛ شبیه گرد.۲. (زیستشناسی) سلولهای نر گیاه؛ دانههای ریز که در بساک گیاه وجود دارد؛ گرد نرِ گل.
-
گرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gurtak] gerde ۱. هرچیز گرد و مدور، مانند نان گرد: گردۀ نان.۲. طرح نقاشی.۳. نقشه یا تصویر یا نوشتهای که از روی آن نقشه و تصویر یا نوشتۀ دیگری کپی کنند.〈 گرده برداشتن: (مصدر متعدی) طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشتهای.&l...
-
گرده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gurtak] (زیستشناسی) [قدیمی] gorde = کلیه
-
مشک افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [سنسکریت. فارسی] mo(e)šk[']afšāni ۱. افشاندن مشک.۲. [مجاز] خوشبو کردن محیط.
-
جان افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] jān[']afšāni =جانفشانی: ◻︎ سعدیا هرکه ندارد سر جانافشانی / مردِ آن نیست که در حلقهٴ عشاق آید (سعدی۲: ۴۴۷).
-
دست افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] dast[']afšāni رقص و نشاط کردن و دست افشاندن.
-
حشره خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) hašarexār ۱. هر جانوری که خوراکش حشرات باشد.۲. بعضی از گیاهان که حشرات کوچک را در برگهای خود میگیرند و جذب میکنند.
-
حشره شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hašarešenās ۱. کسی که حشرات را میشناسد.۲. کسی که در احوال حشرات مطالعه میکند.
-
حشره شناسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [عربی. فارسی] hašarešenāsi علمی که به بررسی احوال انواع حشرات میپردازد.
-
حشره کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hašarekoš هر داروی سمّی به شکل گَرد یا محلول که برای کشتن حشرات یا دفع آفتهای گیاهی به کار میرود.
-
گرده بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) go(a)rdebān = گردبان
-
گرده پز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerdepaz نانوایی که نان گرده بپزد.
-
گرده گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گردهگه› (زیستشناسی) [قدیمی] gordegāh جایی از بدن انسان یا حیوان که کلیه در آنجا قرار دارد.
-
گرده ماهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gordemāhi ۱. آنچه پشت و پهلویش پخ و مانند پشت ماهی باشد.۲. سرعتگیر.