کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حس) [عربی. فارسی، مقابلِ عقلی] hessi آنچه با حس ظاهر ادراک میشود؛ محسوس.
-
واژههای همآوا
-
حصی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hasā سنگریزه.
-
جستوجو در متن
-
بی دردی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bidardi ۱. بیرنجی.۲. بیحسی.
-
نارکوتیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: narcotique] (پزشکی) nārkotik ویژگی هر دارویی که بیحسی، خواب، و اعتیاد ایجاد کند، مانند تریاک و مورفین.
-
غریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غریزَة، جمع: غرائز] ‹غریزت› qarize ۱. (روانشناسی) ویژگی، توانایی، یا قابلیت وراثتی؛ طبیعت؛ سرشت.۲. [عامیانه] حسی که به طور مبهم به شخص آگاهی میدهد.۳. [عامیانه] میل جنسی: غریزۀ جنسی.
-
آستانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āstāne ۱. حداقل میزان لازم برای تحریک یک عصب حسی: آستانهٴ شنوایی.۲. قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره.۳. نقطۀ آغاز یک عمل: در آستانهٴ ازدواج.۴. = آستان۵. [قدیمی، مجاز] زن؛ همسر.
-
سکته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَکتَة] se(a)kte ۱. (پزشکی) عارضهای ناگهانی به دنبال مسدود شدن رگهای خونرسان قلب یا مغز که با بیهوشی، بیحسی، فلج، و یا مرگ همراه است.۲. درنگ؛ وقفه.۳. (ادبی) در عروض، ناهنجاری اندک و بر هم خوردن وزن شعر.۴. سکوت نابهجا در آواز.&l...
-
رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: rasītan] re(a)sidan ۱. وارد شدن به مقصد مورد نظر؛ واصل شدن.۲. متصل شدن به چیزی؛ پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمیرسید.۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری؛ فرصت داشتن: نمیرسم کارها را تمام کنم.۴. پخته شدن میوه؛ کامل شدن ...
-
عالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عوالم] 'ālam ۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.〈 عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.〈 عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.〈 عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خ...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...