کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حساس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حساس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hassās ۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.
-
جستوجو در متن
-
شبکیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبکیَّة] (زیستشناسی) šabakiy[y]e پردهای نازک و شفاف در داخل کرۀ چشم؛ پردۀ حساس کرۀ چشم.
-
نازک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nāzuk، مقابلِ کلفت] nāzok ۱. باریک.۲. [مجاز] لطیف؛ ظریف.۳. دارای پهنای کم.۴. [مجاز] دقیق؛ حساس.۵. [مجاز] ضعیف.۶. [مجاز] زودرنج؛ حساس.
-
نازک طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] nāzoktab' ۱. حساس؛ زودرنج؛ لطیفطبع: ◻︎ تو نازکطبعی و طاقت نیاری / گرانیهای مشتی دلقپوشان (حافظ: ۷۷۴).۲. شاعری که قریحۀ لطیف و حساس دارد.
-
حساسیت
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: حسّاسیّة] (اسم مصدر) hassāsiy[y]at ۱. حساس بودن.۲. واکنش در برابر برخی وقایع.۳. (پزشکی) واکنش بعضی از مردم در مقابل پارهای از مواد غذایی یا دارویی که برای دیگران بیضرر است؛ آلرژی.
-
بزنگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bezangāh ۱. جای زدن.۲. [عامیانه] موقعیت حساس یا مناسب: سر بزنگاه پیدایش شد.۳. [مجاز] آن قسمت از نظم یا نثر که شاعر و نویسنده مطلب و مقصود خود را در آنجا بیان کند.
-
زال تنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) zāltani حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژهها سفید یا بور و عنبیۀ چشمها صورتیرنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است؛ آلبینیسم.
-
رقیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] raqiq ۱. [مقابلِ غلیظ] آبکی.۲. [مجاز] حساس: قلب رقیق.۳. [مجاز] نرم؛ لطیف: شعر رقیق.۴. [قدیمی] نازک؛ ظریف.۵. [جمع: ٲَرِقّاء] [قدیمی] مملوک؛ بنده؛ برده؛ غلام.
-
کنتاکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: contact] kontākt ۱. [عامیانه، مجاز] برخورد؛ کشمکش.۲. (برق) عامل هدایت جریان در دوشاخه، کلید، سرپیچ، و مانند آن.۳. اتصالی.۴. (عکاسی) چاپ تصویر به روش تماس مستقیم فیلم با کاغذ حساس یا فیلم خام.۵. (عکاسی) تصویری که به این طریق تهیه ...
-
فیلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: film] film ۱. (عکاسی، سینما) نوار ساختهشده از سلولوئید که در مقابل نور حساس است و برای گرفتن تصویرهای متحرک یا عکس به کار میرود.۲. (سینما) مجموعۀ تصاویر متحرکی که روی نوار ضبط میشود و در تلویزیون یا سینما به نمایش درمیآید.۳. [عام...
-
تیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tēĵ] tiz ۱. [مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن؛ بُرنده.۲. [قدیمی، مجاز] تند؛ شتابان.۳. [قدیمی، مجاز] چست؛ چالاک.۴. هرچیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند.۵. دارا...