کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حسّ] has[s] صدای آهسته.
-
حس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حسّ] hes[s] درک؛ ادراک؛ دریافت امری.
-
واژههای مشابه
-
بی حس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihes[s] ۱. بیحال؛ بیرمق؛ سست و ضعیف.۲. بیدرد.
-
پنج حس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] panjhes[s] حواس خمسه؛ حواس پنجگانه.
-
واژههای همآوا
-
حث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حثّ] [قدیمی] has[s] = 〈 حث کردن〈 حث کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] تشویق کردن به کاری؛ برانگیختن.
-
جستوجو در متن
-
تخدیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxdir بیحس کردن؛ کرخ کردن؛ سست کردن؛ بیحس کردن عصب.
-
لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹لخ› [عامیانه] laxt بیحال؛ بیحس.
-
مخدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (پزشکی) moxadder ویژگی آنچه اعصاب را سست و بیحس میکند.
-
حاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاسّ، مقابلِِ محسوس] [قدیمی] hās[s] حسکننده؛ دریابنده.
-
حسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به حس) [عربی. فارسی، مقابلِ عقلی] hessi آنچه با حس ظاهر ادراک میشود؛ محسوس.
-
اخشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axšam ویژگی کسی که حس شامهاش خوب نیست و بوها را تشخیص نمیدهد.
-
بصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: ابصار] (زیستشناسی) basar ۱. بینایی؛ حس بینایی.۲. چشم.