کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حریف بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
همه فن حریف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] hamefanharif کسی که در هر کار و هر هنری دست دارد.
-
جستوجو در متن
-
مارس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] mārs در بازی نرد، نوعی باخت دوامتیازی که در آن بازنده همۀ مهرههایش از بازی خارج شده باشد، درحالیکه حریف همۀ مهرههایش در بازی باشد.
-
مجاهز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مُجهِّز] [قدیمی] mojāhez ۱. کسی که اسباب کاری را فراهم کند.۲. حریف قمار؛ حریف در بازی نرد، شطرنج، و جز آن.
-
داو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دو› [قدیمی] dāv ۱. نوبت بازی (بهویژه در قمار).۲. ادعا و دعوی کاری.〈 داو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن؛ نوبتدادن.〈 داو یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوبت یافتن؛ فرصت یافتن.
-
ناک اوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [انگلیسی: knock-out] (ورزش) nāk[']o[w]t در بوکس، حالتی که ورزشکار در اثر ضربات حریف به زمین افتاده و قادر به ادامۀ بازی نباشد.
-
داوبرگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دوبرگرد› [قدیمی] dāvbargard در بازی نرد، پذیرفتن پیشنهاد حریف در هنگام ششدر شدن مبنی بر اینکه هرکس ببازد مبلغ بیشتری از میزان قرارداد بپردازد.
-
دوالک بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [قدیمی] davālakbāzi ۱. نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت میگیرد. به این طریق که دوال یا تسمۀ کمربند را مانند حلقه به هم میپیچند و طرف بازی باید سیخ یا میلهای را چنان در میان یکی از حلقهها قرار بدهد که وقتی حریف دوال...
-
هاکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: hockey] ‹هوکی› (ورزش) hāki بازی گویوچوگان که مانند فوتبال بین دو دستۀ ۱۱ نفری در یک زمین مستطیلشکل با دو دروازه صورت میگیرد و هریک از دو دسته سعی میکنند گوی را وارد دروازۀ حریف بکنند.
-
حریص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] haris ۱. آزمند؛ آزور؛ دارای آز و شره.۲. بسیار مشتاق و راغب به چیزی.حریف١. همکار؛ همپیشه.٢. همنبرد.۳. همنشین.٤. [قدیمی] طرف شخص در بازی یا نبرد.٥. دوست؛ رفیق.٦. [قدیمی] معشوق.
-
مهمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: mahman] ‹میهمان› mehmān ۱. کسی که به خانۀ کس دیگر میرود و در آنجا از او پذیرایی میکنند.۲. کسی که در هتل، مهمانخانه، مسافرخانه، و مانند آن اقامت دارد.۳. (صفت) کسی که موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری میپردازد: دانشجو...
-
توپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] tup ۱. گوی لاستیکی که با آن بازی کنند.۲. یک بسته پارچه که در کارخانه به میزان معین پیچیده و به آن مارک زده باشند.۳. (نظامی) از ادوات جنگ با لولۀ بزرگ و دراز برای تیراندازی به مسافتهای دور: توپ صحرایی، توپ کوهستانی، توپ قلعهگیری، توپ سا...