کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حرف بحرف نقل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حرف گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] harfgir خردهگیر؛ نکتهگیر؛ عیبگیر؛ عیبجو: ◻︎ چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرفگیران چه غم (سعدی۱: ۴۹).
-
جستوجو در متن
-
نقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] naql ۱. جابهجا کردن چیزی؛ از جایی به جای دیگر بردن.۲. سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن.۳. (اسم) سخن؛ حرف.۴. ترجمه.
-
تسامع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāmo' از یکدیگر شنیدن؛ از همدیگر نقل کردن و شنیدن.
-
طی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طَیّ] te(a)y[y] ۱. درنوردیدن؛ پیمودن.۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.&l...
-
حکایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حکایة، جمع: حِکایات] hekāyat ۱. داستان؛ سرگذشت.۲. (اسم مصدر) نقل کردن خبر یا سخن از کسی.
-
روایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رِوایة، جمع: روایات] ra(e)vāyat ۱. نقل کردن خبر، حدیث، یا سخن از کسی؛ بازگو کردن سخن کسی.۲. (اسم) حدیث؛ خبر.۳. (اسم) حکایت.
-
کسف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] kasf ۱. گرفتن ماه یا خورشید.۲. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم از رکن چنانکه از مفعولات مفعولا باقی بماند و نقل به مفعولن شود.۳. [قدیمی] بریدن جامه یا چیز دیگر؛ قطع کردن.
-
قبض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، مقابلِ بسط] qabz ۱. نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند.۲. (پزشکی) یبوست؛ خشکی رودهها.۳. (اسم مصدر) گرفتن.۴. (اسم مصدر) تنگ کردن.۵. (اسم مصدر) گرفتگی.۶. (اسم مصدر) (ادبی) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنانکه از...
-
قصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qasr ۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فا...
-
گیومه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: guillemet] giy[y]u(o)me علامتی به شکلِ « » که برای مشخص کردن نقل قول یا عبارت خاصی در دو طرف آن به کار میرود.
-
تنصیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansis ۱. آشکار کردن و روشن ساختن معنی کلام.۲. اسناد دادن حدیث به کسی که حدیث از او نقل شده است.
-
جب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جبّ، جمع: اجباب و جباب] (ادبی) jab[b] در عروض، ساقط کردن دو سبب خفیف از آخر مفاعیلن که مفا باقی بماند و نقل به فعل شود و آن را مجبوب گویند.
-
اقتباس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqtebās ۱. نقل کردن و گرفتن مطلبی از کسی یا جایی با تغییر دادن آن برای پدید آوردن اثر جدید.۲. دانش فراگرفتن از کسی.۳. فایده گرفتن از کسی.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن آیۀ قرآن یا مضمونی از احادیث در نظم و نثر بدون اشاره به اینکه از ...
-
عنعنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عنعنَة] 'an'ane ۱. همزه را مانند عین تلفظ کردن چنانکه بهجای «اَنَّ» «عَنَّ» تلفظ کنند.۲. کلمۀ «عنفلان» را در روایت تکرار کردن؛ نقل حدیث یا روایت از قول چند تن به ترتیب، چنانکه گویند روایت کرد فلان از فلان.۳. شرح و بیان ...