کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حديث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حدیث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hadis ۱. سخنی که از پیغمبر اسلام و ائمه نقل شده است.۲. سخن؛ کلام.۳. [قدیمی] داستان؛ حکایت.۴. (فلسفه) = حادث۵. (صفت) [قدیمی] نو؛ تازه؛ جدید.۶. [قدیمی] خبر.〈 حدیث اسرا: حدیث معراج.〈 حدیث رفع: [قدیمی] حدیثی که در آن اموری از مکلفا...
-
جستوجو در متن
-
احادیث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حدیث و اُحدُوثَة] 'ahādis = حدیث
-
محدث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mohaddes ۱. کسی که حدیث نقل کند؛ کسی که سخنان پیغمبر را روایت کند.۲. عالِم به علم حدیث.
-
منصوص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mansus حدیث یا سخنی که با نص گفته شده؛ محقَّق.
-
نبوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نبیّ) [عربی: نبویّ] nabavi مربوط به نبی: حدیث نبوی.
-
تحادث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahādos با هم حدیث گفتن؛ با هم سخن گفتن.
-
تنصیص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansis ۱. آشکار کردن و روشن ساختن معنی کلام.۲. اسناد دادن حدیث به کسی که حدیث از او نقل شده است.
-
روایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رِوایة، جمع: روایات] ra(e)vāyat ۱. نقل کردن خبر، حدیث، یا سخن از کسی؛ بازگو کردن سخن کسی.۲. (اسم) حدیث؛ خبر.۳. (اسم) حکایت.
-
تحدث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahaddos ۱. حدیث کردن؛ سخن گفتن.۲. خبر دادن.
-
تمثیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamsil ۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثل؛ تشبیه کردن.۲. [قدیمی] مصور ساختن صورت چیزی.۳. (اسم) (ادبی) حدیث یا داستانی که بهعنوان مَثَل بیان میشود.
-
اسناد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'esnād ۱. نسبت دادن؛ منسوب کردن.۲. منسوب کردن حدیث به کسی.۳. (ادبی) در دستور زبان، نسبت دادن گزاره به نهاد.
-
چاره جویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čārejuy(')i چارهاندیشی؛ جستجوی راه علاج: ◻︎ فسونگر در حدیث چارهجویی / فسونی بِه ندید از راستگویی (نظامی۲: ۱۴۰).
-
قازغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قزغان، غازغان، غزغان، غزغن› [قدیمی] qāzqān دیگ؛ پاتیل: ◻︎ در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی: ۳۹۹).
-
نیوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: niyōšītan] [قدیمی] niyušidan گوش کردن؛ شنیدن: ◻︎ حدیث عشق از آن بطّال منیوش / که در سختی کند یاری فراموش (سعدی: ۱۴۸).