کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حجاب را رعایت کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی حجاب
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [فارسی. عربی] bihejāb فاقد پوشش اسلامی.
-
جستوجو در متن
-
ناشز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (حقوق، فقه) nāšez مردی که حقوق همسر خود را رعایت نمیکند.
-
مبادی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبادئ] mobādi ۱. آشکارکننده؛ ظاهرکننده.۲. [مجاز] رعایتکننده.〈 مبادی آداب: کسی که آداب معاشرت را رعایت میکند.
-
نمک گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] namakgir کسی که نانونمک دیگری را بخورد و موظف به رعایت حق نانونمک شود.
-
نمک نشناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نمکناشناس› [عامیانه، مجاز] namaknaš[e]nās آنکه حقوق نانونمک را رعایت نکند؛ نمکبهحرام؛ ناسپاس.
-
رعایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رعایَة] re(a)'āyat ۱. امری را مهم دانستن و انجام دادن آن: رعایت نظافت.۲. (تصوف) مراقبت کردن از اعمال، احوال و اوقات.۳. [قدیمی] نگهداری و پاسبانی از کسی یا چیزی؛ به امور کشور رسیدگی کردن.
-
مترسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مترسّم] [قدیمی] mote(a)rassem کسی که آدابوروسم چیزی را رعایت میکند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمیکند.
-
مراعات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مراعاة] morā'āt ۱. رعایت یکدیگر کردن.۲. نگه داشتن و حفظ کردن چیزی.۳. جریان امری را در نظر گرفتن.
-
حرام کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹حرامکاره› [قدیمی] harāmkār ۱. آنکه حلالوحرام را رعایت نمیکند.۲. کسی که از مال حرام دوری نمیکند.۳. دزد؛ راهزن.۴. نادرست.
-
اندیویدوآلیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: individ-ualisme] 'andivido(u)'ālism, 'andividuvālism ۱. (فلسفه) طرز فکری که حق مالکیت را شرط اصلی آزادی میداند و بالاترین ارزش را برای فرد قائل است.۲. (جامعهشناسی) نظریهای که مهمترین هدف جامعه را رعایت مصالح و حقوق فرد ...
-
چاره پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čārepazir ۱. چارهپذیرنده؛ چارهبردار.۲. ویژگی دردی که بتوان آن را درمان کرد؛ قابل علاج.۳. ویژگی امری که بتوان آن را اصلاح کرد.
-
دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dang ۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: ◻︎ صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱).۲. [قدیمی] پریشانخاطر.۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.
-
بختور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بختاور› [قدیمی] baxtvar صاحب بخت و دولت؛ خوشبخت؛ بختیار: ◻︎ آنکه ترازوی سخن سخته کرد / بختوران را به سخن پخته کرد (نظامی۱: ۲۲).
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konne فتیلۀ چراغ: ◻︎ کنه را در چراغ کرد سبک / پس در او کرد اندکی روغن (رودکی۱: ۹۱).