کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حجّ] haj[j] ۱. (فقه) زیارت بیتالله در مکه با انجام اعمال خاص در زمانی معیّن.۲. بیستودومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۷۸ آیه.〈 حج اصغر: (فقه) حج عمره. Δ زیرا اعمال آن نسبت به حج اکبر ناقص است.〈 حج اِفراد: (فقه) حج مردم ...
-
واژههای همآوا
-
هج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹هچ› [قدیمی] haj راستایستاده؛ برپاایستاده؛ چیزی که آن را روی زمین برپا کرده باشند از قبیل: عَلَم، نیزه، و امثال آنها.〈 هج کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ افراختن: ◻︎ گردون عَلَم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و عَلَ...
-
جستوجو در متن
-
عمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عمرَة] (فقه) 'omre نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف، و سعی بین صفا و مروه است؛ حج اصغر.
-
حاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: حاجّ، جمع: حُجّاج] hāj کسی که مراسم حج را بهجا آورده؛ حاجی.
-
محرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (فقه) mohrem کسی که احرام حج بسته باشد؛ کسی که جامۀ احرام بر تن دارد.
-
حل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حلّ] hel[l] ۱. [مقابلِ حرام] [قدیمی] حلال شدن؛ روا بودن.۲. (فقه) در اسلام، از احرام بیرون آمدن؛ احرام حج از تن خود درآوردن و به اعمال حج پایان دادن.
-
مناسک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ منسک] manāsek اعمال و عبادات دینی.〈 مناسک حج: اعمال و عبادات حج، از قبیل طواف کعبه، دویدن بین صفا، مروه، و اقامت در عرفات، و قربانی کردن.
-
احصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) [قدیمی] 'ehsār محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس، و مانند آن.
-
تلبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تلبیَة] [قدیمی] talbiye ۱. اجابت کردن؛ لبیک گفتن در جواب کسی.۲. لبیک گفتن در حج.
-
ذوالحجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذوالحجَّة] ‹ذیالحجه› zolhajje ماه دوازدهم از سال قمری؛ پس از ذوالقعده و پیش از محرم؛ ذیحجه؛ ماه حج.
-
موسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَوسم، جمع: مواسم] mo[w]sem, musem ۱. وقت و زمان چیزی.۲. هنگام رسیدن چیزی.۳. وقت اجتماع مردم برای حج.
-
شعائراللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ša'ā'erollāh ۱. اعمال دین.۲. مراسم مذهبی.۳. اعمال حج.
-
اشهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شهر] 'ašhor = شهر۲〈 اشهر حج: ماههای شوال و ذیالقعده و نه روز یا ده روز از اول ذیالحجه که در آنها میتوان حج بهجا آورد.〈 اشهِر حرام (حُرُم): ماههای حرامی که اسلام جنگ در طول آنها را حرام شمرده است.