کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاوى موضوعاتى چون است پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حاوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hāvi دربردارنده؛ شامل.
-
جستوجو در متن
-
چارگوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čārguše = چهارگوشه: ◻︎ آن را که چارگوشهٴ عزلت میسر است / گو پنج کن نوبه که شه هفتکشور است (اثیرالدین اخسیکتی: ۴۴)، ◻︎ چون فرودید چارگوشهٴ کاخ / ساحتی دید چون بهشت فراخ (نظامی۴: ۵۶۸).
-
بادران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] bādrān فرشتۀ حرکتدهندۀ باد: ◻︎ آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی: ۳۴۶).
-
کروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کرو› [قدیمی] karve دندان فرسوده و کرمخورده: ◻︎ باز چون برگرفت پرده ز روی / کروهدندان و پشتچوگان است (رودکی: ۴۹۴).
-
پلچی فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] polčiforuš آنکه خرمهره میفروشد؛ خرمهرهفروش: ◻︎ چون به نزدیک اهل عصر کنون / مرد پلچیفروش جوهری است (ابنیمین: لغتنامه: پلچیفروش).
-
شنگول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] šangul = شنگل: ◻︎ صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی چون است حالش (حافظ: ۵۶۴).
-
لخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] laxšidan = لغزیدن: ◻︎ از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی: مجمعالفرس: لخشیدن)، ◻︎ جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸: ۱۸۴ حاشیه).
-
جان پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jānparvar =جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).
-
سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] soxančin کسیکه سخن یا سرّ کسی را به دیگری بگوید و دوبههمزنی کند؛ خبرکش؛ نمّام: ◻︎ میان دو تن جنگ چون آتش است / سخنچین بدبخت هیزمکش است (سعدی۱: ۱۶۲).
-
عادت پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ādatpazir عادتپذیرنده؛ خویپذیرنده؛ آنکه رفتار دیگران بر او تٲثیر میگذارد: ◻︎ کجا چون طبع مردم خویگیر است / ز هرکس آدمی عادتپذیر است (عطار۱: ۲۰۸).
-
صفرابر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) safrābor آنچه صفرا را کم میکند؛ بُرندۀ صفرا: ◻︎ زر چو نهی روغن صفرا گر است / چون بخوری میوۀ صفرابر است (نظامی۱: ۷۳).
-
هیزم کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hizomkeš ۱. کسی که هیزم برای فروش جمع میکند.۲. کسی که هیزم برای سوزاندن میبرد: ◻︎ میان دو کس جنگ چون آتش است / سخنچین بدبخت هیزمکش است (سعدی: ۱۷۲).
-
چنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [مخففِ چون آن] čo(e)nān آنطور؛ آنسان؛ آنگونه؛ مانند آن؛ چونان.〈 چنانچون: (حرف اضافه) ‹چنانچون› [قدیمی]۱. مانندِ؛ مثلِ.۲. (حرف) همانگونهکه؛ همانسانکه: ◻︎ بهسان آتش تیز است عشقش / چنانچون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی: ۱۰۰).〈 چن...
-
بلغاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بلغاق› [قدیمی] bolqāk فتنه؛ آشوب؛ شور و غوغای بسیار: ◻︎ مرا چون زلف تو تشویش از آن است / که چشمت در جهان افکند بلغاک (ابنیمین: مجمعالفرس: بلغاک)، ◻︎ به گیتی گشت بلغاکی پدیدار / که مردم در زمین در رفت چون مار (امیرخسرو: مجمعالفرس: بلغاک).