کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hāmi پشتیبان؛ حمایتکننده.
-
حامی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به حام، پسر نوح) [؟. فارسی] hāmi ۱. گروههایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حامبن نوح.۲. شاخهای از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی، شامل زبانهایی مانندِ بربری و مصری کهن.
-
واژههای همآوا
-
هامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hāmi حیران؛ سرگشته؛ سرگردان.
-
جستوجو در متن
-
حمات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حُماة، جمعِ حامی] [قدیمی] homāt = حامی
-
خفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] xafir نگهبان؛ محافظ؛ حامی.
-
دین پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dinpanāh پشت و پناه دین؛ حامی دین.
-
دانش پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dānešpanāh پناهگاه دانش؛ حامی علم و فضل.
-
دین پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dinparvar حامی و مروج دین؛ کسی که دین را ترویج و تقویت کند.
-
اسلام پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'eslāmpanāh حامی اسلام؛ آنکه دین اسلام و مسلمانان را حمایت کند؛ پشتوپناه مسلمانان.
-
پشتیبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: poštīk-pān] ‹پشتیوان، پشتبان، پشتوان› [مجاز] poštibān ۱. پشتوپناه؛ حمایتکننده؛ حامی.۲. یاریدهنده.
-
اکدی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اکد، طایفهای که در حدود سههزار سال قبل از میلاد مسیح در بینالنهرین زندگی میکردند) 'akkadi ۱. مربوط به اکد.۲. از مردم اکد.۳. (اسم) زبانی از خانوادۀ زبانهای حامی ـ سامی که در بینالنهرین رایج بوده.
-
بربری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بربر، هریک از افراد ساکن قسمتهای شمالی افریقا) barbari زبانی از خانوادۀ زبانهای سامی ـ حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است.
-
طرفگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [منسوخ، مجاز] tarafgir ۱. طرفدار؛ جانبدار؛ حامی.۲. گوشهگیر: ◻︎ در طرَف شام یکی پیر بود / چون پری از خلق طرفگیر بود (نظامی۱: ۵۱).