کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حال ،()آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشفته حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'āšoftehāl ۱. پریشانحال؛ شوریده؛ مضطرب: ◻︎ آن عمادالملک گریان، چشممال / پیش سلطان دردوید آشفتهحال (مولوی: ۹۷۵).۲. مسکین؛ مستمند.۳. (تصوف) شوریده؛ مجذوب.
-
بی حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihāl ۱. بیرمق؛ سست؛ ناتوان.۲. آنکه حال خوشی ندارد.
-
قوی حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qavihāl نیکوحال؛ خوشبخت.
-
گردیده حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gardidehāl آنکه حالش دگرگون شده باشد.
-
فرخنده حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farxondehāl نیکوحال؛ سعادتمند.
-
پریشان حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] parišānhāl ۱. دلگیر؛ دلتنگ.۲. بدبخت.۳. مضطرب. * بدحال.
-
پوشیده حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pušidehāl کسی که حالش پوشیده و پنهان است و کسی بر احوالش آگاه نیست.
-
حال گردان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] hālgardān گردانندۀ حال؛ تغییردهندۀ حال و وضع.
-
شوریده حال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] šuridehāl آشفته؛ پریشانحال.
-
شکسته حال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] šekastehāl ۱. پریشانحال؛ بدحال.۲. بینوا؛ تنگدست.۳. بدبخت.
-
علی ای حال
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [عربی: علیایِّحالٍ] 'alā'ayye(o)hāl بههر حال؛ بههر روی؛ درهر صورت.
-
جستوجو در متن
-
جوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) jušidan ۱. به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت؛ غلیان.۲. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است.۳. [مجاز] خشمگین شدن.۴. [قدیمی، مجاز] شورش و هنگامه برپا کردن؛ سروصدا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] مضطرب شدن؛ به جو...
-
اغتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtebāt ۱. غبطه داشتن؛ آرزو کردن حال و وضع خوش کسی را.۲. به آرزو آمدن.۳. نیکوحال شدن؛ شاد شدن؛ در خوشحالی و سرور بودن.
-
خرقه بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] (تصوف) xerqebāzi به وجد و سرور آمدن صوفیان هنگام سماع، پایکوبی، و جامه دریدن آنان در حالت وجد و حال.