کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حافظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حافظ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: حُفّاظ و حَفَظَة] hāfez ۱. حفظکننده؛ نگهدارنده؛ نگهبان؛ نگهدار.۲. ازبَردارنده.۳. ویژگی کسی که تمام یا بخشی از قرآن را حفظ است.
-
جستوجو در متن
-
حفاظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حافظ] [قدیمی] hoffāz = حافظ
-
حفظه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حفظَة، جمعِ حافظ] [قدیمی] hafaze = حافظ
-
کش
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ که اش] [قدیمی] keš که اش؛ که او را: ◻︎ حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو / کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است (حافظ: ۹۶).
-
رندانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rendāne ۱. مانند رندان: ◻︎ همچو حافظ بهرغم مدعیان / شعر رندانه گفتنم هوس است (حافظ: ۱۰۲).۲. (قید) از روی رندی و زیرکی.
-
صاحب اسرار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sāheb[']asrār حافظ اسرار؛ نگهدار سر؛ رازدار.
-
کشمیری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کشمیر) kešmiri ۱. از مردم کشمیر: ◻︎ به شعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند / سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی (حافظ: ۸۷۸).۲. تهیهشده در کشمیر: شال کشمیری.
-
پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) penhāni ۱. نهانی؛ نهفته؛ پوشیده.۲. (قید) به طور پوشیده ◻︎ دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب / ای عزیز من نه عیب آن بِه که پنهانی بُوَد (حافظ: ۴۴۰).
-
خوگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوگاره› [قدیمی] xugar ویژگی انسان یا حیوانی که با کسی انس و الفت گرفته است؛ مٲنوس: ◻︎ دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود / نازپرورد وصال است مجو آزارش (حافظ: ۵۶۰).
-
کاین
فرهنگ فارسی عمید
(حرف + ضمیر) [مخففِ که این] [قدیمی] kin که این: ◻︎ نصیحت گوش کن کاین دُر بسی بِه / از آن گوهر که در گنجینه داری (حافظ: ۸۹۲).
-
گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گزاریدن› [قدیمی] gozārdan ادا کردن؛ بهجا آوردن؛ انجام دادن: ◻︎ اگر گفتم دعای میفروشان / چه باشد حق نعمت میگزارم (حافظ: ۶۵۲).
-
لسان الغیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] lesānolqeyb آنکه اسرار نهانی گوید. Δ لقب خواجهشمسالدین محمد حافظ شیرازی.
-
خمارکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] xomārkeš = خُمار: ◻︎ سلام کردم و با من به روی خندان گفت / که ای خمارکش مفلس شرابزده (حافظ: ۸۴۲).
-
جادوانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jādo(u)vāne بسیارزیبا: ◻︎ قیاس کردم و آن چشم جادوانهٴ مست / هزار ساحر چون سامریش در گله بود (حافظ: ۴۳۲).