کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حاجت روا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
حاجت روا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] hājatravā ۱. رواکنندۀ حاجت.۲. آنکه حاجتش برآورده شده باشد؛ کامروا: ◻︎ بسی بر بساط بزرگان نشستم / که یک نفس حاجتروایی ندیدم (سیف اسفرنگ: لغتنامه: حاجتروا).
-
جستوجو در متن
-
تنجیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanjiz روا کردن؛ برآوردن حاجت.
-
انجاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enjāh ۱. برآوردن حاجت.۲. برآمدن حاجت؛ روا شدن حاجت.۳. پیروزمند شدن.
-
نجح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] no(a)jh ۱. روا گشتن؛ برآمدن حاجت.۲. پیروزی.
-
انجاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enjāz ۱. وفا کردن به وعده.۲. روا کردن حاجت کسی.
-
اسعاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'es'āf ۱. برآوردن؛ روا کردن؛ برآوردن حاجت.۲. کارگشایی کردن؛ یاری کردن.
-
روا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rawāk] ravā ۱. جایز.۲. شایسته؛ سزاوار: ◻︎ نه در هر سخن بحث کردن رواست / خطا بر بزرگان گرفتن خطاست (سعدی: ۱۴۵).۳. (فقه) آنچه شرع عمل به آنرا جایز دانسته؛ مباح؛ حلال.۴. [قدیمی] پررونق؛ رایج: ◻︎ ضعف و کساد بیش نترساندم کزاو / بازوی من قوی...
-
نذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُذور] nazr ۱. آنچه شخص بر خود واجب کند که بعد از روا شدن حاجتش در راه خدا بدهد یا بهجا بیاورد.۲. [عامیانه، مجاز] حاجت کسی که این عمل را بر خود واجب میکند.
-
نوروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nokrōč] no[w]ruz ۱. بزرگترین جشن ملی ایرانیان که از روز اول فروردین آغاز میشود؛ نوروز سلطانی.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه همایون.〈 نوروز بیاتی: (موسیقی) [قدیمی] از شعبههای بیستوچهارگانۀ موسیقی ایرانی.〈 نوروز خارا: (موسیقی...