کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جِرّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jar ۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).۳. جوی؛ نهر کوچک.
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرّ] jar[r] ۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.〈 جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹جرجر› jer صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر خوردن: (مصدر لازم)۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.۲. شکاف برداشتن.〈 جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر زدن: (مصدر لازم)۱. ...
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jor زین اسب.
-
واژههای همآوا
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jar ۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).۳. جوی؛ نهر کوچک.
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرّ] jar[r] ۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.〈 جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹جرجر› jer صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر خوردن: (مصدر لازم)۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.۲. شکاف برداشتن.〈 جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.〈 جر زدن: (مصدر لازم)۱. ...
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jor زین اسب.
-
جستوجو در متن
-
لوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lure = لورکند: ◻︎ دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود / سرش نپیچد از این آب کند و لوره و جر (عنصری: ۳۳۶).
-
مجرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majrur ۱. در نحو عربی، کلمهای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد؛ کلمهای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضافالیه واقع شود.۲. [قدیمی] کشیدهشده.
-
ابو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹اب› 'abu ۱. پدر.۲. بر سر کنیههای مردان درمیآید و بهمعنی پدر است: ابوالحسن، ابوالقاسم.۳. بر سر صفت درمیآید: ابوالفضائل، ابوالمفاخر. Δ گاهی مخفف و بدون همزه استعمال میشود: بوعلی، بوالقاسم، بوتراب، بوالحسن. در فارسی «با» نیز...