کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جون در یک قالب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آسمان جون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب، مٲخوذ از آسمانگون] 'ās[e]mānjun = آسمانگون
-
جستوجو در متن
-
قالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قوالب] ‹کالب› qāleb ۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.۳. شکل؛ هیبت.۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده ...
-
قالب گیری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] qālebgiri ۱. شغل و عمل قالبگیر.۲. ریختن مادهای در قالب.۳. اندازه و شکل چیزی را با قالب معلوم کردن.
-
مفرغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofraq ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده.
-
سبیکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سبیکَة، جمع: سبائک] [قدیمی] sabike ۱. تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند؛ شمش؛ شوشۀ زر و سیم.۲. قالب
-
ریخته گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) rixtegar کسی که فلزات را ذوب میکند و در قالب میریزد.
-
والاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vālād ۱. سقف و پوشش خانه.۲. هر یک از ردیفهای دیوار گِلی.۳. قالب چوبی گنبد و طاق.۴. [مجاز] پایه و اساس؛ بنیان.
-
ماتریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: matrice] mātris ۱. قالب گود یا برجسته که در آن مادهای ریخته شود تا بهصورت چیزی که قالب گرفتهاند درآید.۲. (ریاضی) آرایۀ مستطیلشکل از کمیتهای جبری یا اعداد که در داخل دو کروشه و بهصورت ستونهای منظم نوشته میشوند و بهوسیلۀ آن عمل...
-
قرآن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qor'ān کتاب آسمانی مسلمانان شامل ۶۶۰۰ آیه در قالب ۱۱۴ سوره؛ تبیان.
-
پلاستیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: plastique] pelāstik ۱. مادهای از جنس سلولوئید و لاستیک که آن را بهصورت مایع در قالب میریزند و اشیای مختلف از آن میسازند.۲. هر مادۀ شکلپذیر که قابل قالبریزی باشد.
-
ارجوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارجوزَة] 'orjuze ۱. کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده میشد و اغلب شامل موضوعاتی خاص، مانند پزشکی و منطق بوده است.۲. سخنان مفاخرهآمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا میشود؛ رجز.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ رجز.
-
مصراع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مصاریع] ‹مصرع› mesrā' ۱. (ادبی) یک نیمه از یک بیت شعر.۲. [قدیمی] یک لنگۀ در.
-
بغاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پغاز، براز› [قدیمی] beqāz ۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه ...
-
خشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xešt ۱. از مصالح ساختمانی بهصورت مکعبی از گِل که در قالب ریخته و خشک کردهاند.۲. [قدیمی] نوعی نیزۀ کوچک که در جنگهای قدیم به کار میرفت: ◻︎ چنان بود تیرش که ژوپینگران / شمردند هر تیر خشتی گران (اسدی: ۷۳)، ◻︎ یکی خشت زد بر سرین قباد / که بن...