کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جونه مرگ،جونم مرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: marg] marg ۱. مردن؛ موت.۲. [مجاز] نیستی؛ فنا.〈 مرگ موش: (شیمی) = آرسنیک〈 مرگومیر: = مرگامرگ〈 مرگ پایآگیش: [قدیمی] مرگ که پاپیچ همه کس شود.
-
مرگ آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) marg[']āvar آنچه سبب مرگ شود؛ مرگآورنده.
-
ممات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mamāt ۱. مرگ.۲. زمان مرگ.
-
اجل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آجال] 'ajal ۱. زمان مرگ؛ مرگ.۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.۳. [قدیمی] مهلت.〈 اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
-
مرگ ارزانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹مرگارژان، مرگارجان، مرگارزان› [قدیمی] marg[']arzāni محکوم به اعدام؛ سزاوار کشته شدن؛ مستحق مرگ؛ کشتنی.
-
زنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹زنج› [قدیمی] zanje نوحه؛ مویه؛ نالهوزاری: ◻︎ به مرگ دیگران تا چند زنجه / نه مرگ آرد تو را هم در شکنجه؟ (فخرالدین ابوالمعالی: لغتنامه: زنجه).
-
موت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مَوت] mo[w]t مرگ.〈 موت ابیض: [قدیمی، مجاز] مرگ طبیعی.〈 موت احمر: [قدیمی، مجاز] کشته شدن؛ آغشته شدن به خون.
-
حداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] hedād ۱. پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی؛ جامۀ ماتم پوشیدن.۲. (اسم) لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن میکنند؛ جامۀ ماتم.
-
وصیت نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (حقوق) vasiyyatnāme سندی که کسی پیش از مرگ خود مینویسد و در آن سفارشهایی به وصی خود میکند که پس از مرگ وی انجام بدهد.
-
سکرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سکرة، جمع: سَکَرات] [قدیمی] sakrat ۱. مستی.۲. گمراهی.۳. سختی مرگ.۴. بیهوشی دم مرگ؛ بیهوشی در حال احتضار.
-
مایت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مائت] [قدیمی] māyet آنکه نزدیک به مرگ است.
-
حمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hemām ۱. قضاوقدر.۲. مرگ؛ موت.
-
حین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] hayn ۱. هلاک؛ مرگ.۲. بلا؛ محنت.
-
جوان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) javānmarg کسی که در جوانی مرده باشد.
-
منون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] manun اجل؛ مرگ.