کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوشان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جوشاندن و جوشانیدن) jušān ۱. = جوشاندن۲. (صفت) در حال جوشیدن؛ جوشنده: کتری جوشان.۳. (صفت) [مجاز] موّاج؛ متلاطم: چشمهٴ جوشان.۴. (صفت) [قدیمی، مجاز] خشمگین.
-
جستوجو در متن
-
خروشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xorušān ۱. خروشنده.۲. (قید) در حال جوشوخروش و خروشیدن.۳. [مجاز] جوشان.
-
جوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت از جوشیدن) jušande ۱. آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد؛ جوشان.۲. [مجاز] متلاطم: ◻︎ ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲: ۱۸۹).
-
قازغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قزغان، غازغان، غزغان، غزغن› [قدیمی] qāzqān دیگ؛ پاتیل: ◻︎ در حدیث دیگر این دل دان چنان / کآب جوشان زآتش اندر قازغان (مولوی: ۳۹۹).
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...