کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jud ۱. کرم؛ بخشش؛ عطا.۲. جوانمردی.
-
جستوجو در متن
-
درهشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darhešte جود؛ عطا؛ کرم؛ دادودهش.
-
کرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] karam ۱. جوانمردی؛ بزرگواری.۲. جود؛ بخشش.
-
سماحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سماحة] [قدیمی] samāhat جوانمرد شدن؛ اهل جود و بخشش شدن؛ جوانمردی؛ بخشش.
-
سخا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سخاء] [قدیمی] saxā سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
-
سخاوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَخاوَة] se(a)xāvat سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
-
جونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت از جویدن) [جمع: جوندگان] (زیستشناسی) javande ۱. آنکه یا آنچه چیزی را میجود.۲. (اسم) هریک از جانوران راستۀ جوندگان.
-
علک خای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'elkxāy ۱. علکخاینده؛ کسی که صمغ میجود.۲. [مجاز] بیهودهگو؛ ژاژخای.
-
خرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غرغشه، خرشه، خرجسته› [قدیمی] xarxaše ۱. اضطراب: ◻︎ خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش / گر نبودی خرخشه در نعمتش (مولوی: ۹۱۱).۲. جنگ و ستیز.
-
فراخ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] farāxdel = فراخآستین: ◻︎ به جود تو که از او حرص تنگحوصله شد / فراخدل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی: ۱۸).
-
آزور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'āzur = آزوَر: ◻︎ جرعهٴ جام جود اگر بخورم / نکند دُرد منّتم مخمور ـ مرد باش ای حمیّت قانع / خاک خور ای طبیعت آزور (انوری: ۲۳۸).
-
جناغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jonāq تختۀ دوشاخۀ زین اسب و دامنۀ زین اسب: ◻︎ همه تفاخر آنها به جود و دانش بود / همه تفاخر اینها به غاشیهست و جناغ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۴).
-
فرسا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ فرسودن و فرساییدن) ‹فرسای› farsā ۱. = فرسودن۲. فرساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طاقتفرسا، ◻︎ دستفرسود جود تو شده گیر / تروخشک جهان جانفرسای (انوری: ۴۵۰).
-
استتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estetbā' ۱. (ادبی) در بدیع، آوردن صفتی از کسی در ضمن صفت دیگر، مانندِ این شعر: آن کند تیغ تو به جان عدو / که کند جود تو به کان گهر (رشیدالدین وطواط).۲. (ادبی) = ذم 〈 ذمِ موجه۳. [قدیمی] پیروی کردن.