کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوان مرگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) javānmarg کسی که در جوانی مرده باشد.
-
واژههای مشابه
-
جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] javānbaxt خوشبخت؛ نیکبخت.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.
-
همیشک جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] hamišakjavān = همیشهبهار
-
جستوجو در متن
-
ورپریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] varparidan به مرگ ناگهانی از دنیا رفتن؛ جوانمرگ شدن. Δ بیشتر دربارۀ کودکان استعمال میشود.
-
ورپریده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] varparide ویژگی کودکی که دچار مرگ ناگهانیشده. Δ در خطاب به کودکی که همه را آزار میدهد یا نفرینی دربارۀ فردِ جوان به کار میرود.
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...