کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) javāni ۱. [مقابلِ پیری] جوان بودن.۲. (اسم) (جامعهشناسی) فاصلۀ سنی از ۱۸ تا ۲۵ سالگی.۳. [مجاز] کمتجربگی.
-
جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jevāni =نانخواه۲
-
جستوجو در متن
-
جوان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) javānmarg کسی که در جوانی مرده باشد.
-
تشبیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašbib ۱. یاد جوانی کردن؛ ذکر احوال روزگار جوانی و عشق و کامرانی کردن.۲. (ادبی) در بدیع، آوردن ابیاتی از عشق، جوانی، یا وصف طبیعت در ابتدای قصیده.
-
اسکیزوفرنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: schizophrénie] (پزشکی) 'eskizofer[e]ni = جنون 〈 جنون جوانی
-
آکنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acné] (پزشکی) 'ākne جوشی که در جوانی بر صورت پیدا شود.
-
شاه داماد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāhdāmād داماد؛ مرد جوانی که تازه ازدواج کرده.
-
حداثت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: حداثة] [قدیمی] hadāsat ابتدا و اول چیزی؛ آغاز امری؛ اول جوانی.
-
شیزوفرنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آلمانی: schizophrenie] (پزشکی) šizoferni, šizofreni = جنون 〈 جنون جوانی
-
شرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šarx ۱. اول جوانی.۲. اول هر کاری.
-
نوجوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) no[w]javān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ تازهجوان.
-
نوشاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نوشاه› [قدیمی] no[w]šād جوانی که تازه داماد شده؛ تازهداماد.
-
نوعروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] no[w]'arus عروس جوانی که تازه شوهر کرده؛ تازهعروس.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.