کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) javāne ۱. (زیستشناسی) اندامی نورس شبیه برگهای ریز که در سر شاخه و در بغل برگ و در اطراف شاخههای درخت میروید و از فلسهای متعدد ساخته شده و بعد از باز شدن به شکل برگ درمیآید؛ تژ.۲. (زیستشناسی) دانهای که مرحلۀ رشد آن بهتازگی آغاز شده است....
-
جستوجو در متن
-
گلپر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) golpar گیاهی با برگهای بزرگ و بریده و ساقههای میانتهی که جوانههای برگ و شکوفههای آن خوشبو است.
-
مالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: malt] mālt دانۀ غلات که پس از خیس کردن و جوانه زدن خشک میکنند و دارای دیاستاز، دکسترین، مالتوز، و پروتئین است.
-
تژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تز، تژه، تیج، تژده› (زیستشناسی) [قدیمی] tež ۱. برگی که تازه از بغل شاخۀ درخت روییده باشد؛ برگ درخت؛ تُنده؛ تُنزه.۲. گیاهی که تازه سر از خاک درآورده باشد؛ گیاه نورسته؛ جوانه.=تژ زدن: (مصدر لازم) ‹تیج زدن› [قدیمی] جوانه زدن؛ سر از خاک درآوردن گ...
-
آبجو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبجو› 'āb[e]jo[w] نوشابهای حاوی ۵/۲ تا ۵/۴ درصد الکل که از جو جوانهزده و رازک تهیه میشود و برای اشخاص کمخون و بیماران مبتلا به سل نافع است.
-
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] tondidan سرزدن برگ یا شکوفۀ درخت؛ جوانه زدن: ◻︎ به صد جای تخم اندر افکند سخت / بتندید شاخ و برآورد رخت (عنصری: ۳۵۲).
-
تاول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تاوک› [قدیمی] tāval ۱. جوانه.۲. گوساله یا کرهالاغ: ◻︎ چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی: صحاحالفرس: تاول).
-
ویسکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: whiskey] viski نوعی نوشیدنی الکلی تقطیرشده که از بعضی غلات مانند جو، ذرت، یا چاودار بهدست میآید. Δ جو جوانهزده را که خشک و بوداده شده پس از نرم کردن با آب داغ مخلوط میکنند و بعد از تخمیر در دستگاههای مخصوص عرقکشی تقطیر می...
-
پیوند
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پیوستن) [پهلوی: patwand] ‹پدوند› peyvand ۱. = پیوستن۲. (اسم مصدر) اتصال؛ پیوستگی؛ همبستگی.۳. (اسم مصدر) ازدواج؛ وصلت: پیوندتان مبارک باد.۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) اتصال جوانه یا شاخۀ درختی به شاخه یا ساقۀ درخت دیگر که از همان نوع یا شبیه ...