کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] javāz ۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ مجوز.۲. پروانۀ سفر.۳. (اسم مصدر) جایز بودن؛ روا بودن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] رخصت؛ اجازه.۵. [قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی.
-
جواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوازان، جوازن، جوازه› [قدیمی] jovāz نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند؛ جوغن: ◻︎ ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی: ۲۰۰).
-
جستوجو در متن
-
اجازه نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'ejāzenāme جواز؛ پروانه.
-
جوغن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] juqan جواز؛ هاون سنگی.
-
پته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بتک› [قدیمی] pate بلیت؛ ورقۀ جواز.
-
تصدیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تکذیب] tasdiq ۱. به راستی و درستی امری گواهی دادن؛ باور کردن.۲. (اسم) گواهینامه؛ جواز.۳. (منطق) حکم کردن بر تصوری که در ذهن است.
-
پروانچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پروانجه› [قدیمی] parvānče ۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ جواز.۲. حکم؛ فرمان.۳. گواهینامه.
-
امتیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtiyāz ۱. برتری داشتن؛ مزیت داشتن.۲. (اسم) اجازهای که دولت برای احداث کارخانه یا استخراج معدن یا انتشار روزنامه یا برخی کارهای دیگر به کسی بدهد؛ پروانه؛ جواز.۳. (اسم) نمرۀ مسابقات.
-
پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parvānak، جمع: پروانگان] parvāne ۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت بر...