کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jahl نادان بودن؛ نادانی.〈 جهل بسیط: [قدیمی] حالتی از نادانی که شخص نمیداند و اعتقاد به دانستن خود هم ندارد، و به بیان دیگر میداند که نمیداند.〈 جهل مرکب: جهل و نادانیای که خود شخص به آن پی نبرد و خود را دانا و حکیم پن...
-
جستوجو در متن
-
نادانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ دانایی] nādāni جهل.
-
بی دانشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bidāneši بیعلمی؛ نادانی؛ جهل.
-
آهنین چنگال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] 'āhaninčangāl آهنینپنجه؛ قویپنجه؛ پرزور: ◻︎ سستبازو به جهل میفگند / پنجه با مرد آهنینچنگال (سعدی: ۱۷۸).
-
کالفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کالفه› [قدیمی] kālofte آشفته؛ پریشانحال: ◻︎ تو را علت جهل کالفته کرد / کزاین صعبتر نیست چیز از علل (ناصرخسرو: ۴۶۲).
-
کذی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ کذا] [قدیمی] kazi چنین؛ چنین است.〈 کذی و کذی: چنین و چنان: ◻︎ گفتش ای ابله کذی و کذی / ای تو را جهل سال و ماه غذی (سنائی۱: ۴۰۸).
-
جاهلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جاهلیّة] jāheliy[y]at ۱. دورۀ پیش از اسلام در عربستان و احوال عرب در آن زمان که دورۀ بتپرستی بود.۲. [مجاز] دورۀ جهل و نادانی.
-
شه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] šoh در مقام نفرت و کراهت بر زبان میآورند: ◻︎ شه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست (مولوی: ۲۶۷).
-
پرهون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برهون› [قدیمی] parhun ۱. هرچیز دایرهمانند.۲. هاله؛ خرمن ماه.۳. طوق؛ گردنبند.۴. کمربند.۵. دایرهای که با پرگار کشیده شود: ◻︎ ای شده غافل ز علم و حجت و برهان / جهل کشیده به گرد جان تو پرهون (ناصرخسرو: ۴۹۱).
-
موش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) muš پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوشهای بزرگ.〈 موش دوپا: (زیستشناسی) نوعی موش صحرایی با دستهای کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود میجهد؛ کلاکموش.〈 موش کور: (زیستشناسی)۱. پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ...
-
پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: panāh] panāh ۱. حامی؛ پشتیبان: ◻︎ اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی: ۳۴۰).٢. (اسم) امان؛ زنهار: ◻︎ اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی: ۳۴۰).٣.(اسم) حمایت.۴. (اسم) پن...
-
اسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسما و اسامیّ] 'esm کلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.〈 اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.&la...