کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهت خود را تغییر داد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بی جهت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] bijahat ۱. بیسبب؛ بیعلت؛ بدون دلیل.۲. (صفت) بیهوده.
-
شش جهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] šešjahat ششسو؛ ششطرف (چپ، راست، پیش، پس، بالا، و پایین).〈 ششجهت عالم: شمال، جنوب، مشرق، مغرب، بالا، و پایین.
-
یک جهت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] yekjahat همراه و همدل؛ دارای یک قصد و نیت.
-
جستوجو در متن
-
تحریف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahrif ۱. تغییر دادن، تبدیل کردن و گردانیدن کلام کسی از وضع و طرز و حالت اصلی خود.۲. بعضی حروف کلمه را عوض کردن و تغییر دادن معنی آن.
-
کاتالیزور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: catalyseur] (شیمی) kātālizor مادهای که سرعت واکنشهای شیمیایی را افزایش میدهد و خود در پایان واکنش بدون تغییر باقی میماند.
-
چاکری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čākeri نوکری؛ بندگی: ◻︎ چنین داد پاسخ که من چاکرم / اگر چاکری را خود اندرخورم (فردوسی: ۲/۵۲).
-
ننر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [عامیانه] nonor کسی که بیجهت خود را نزد دیگران عزیز کند؛ لوس.
-
تصرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasarrof ۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.۲. بهدست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.〈 تصرف عدوانی: ملکی را بهزور از دست مالک آن خارج کردن.
-
تروریسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: terrorisme] (سیاسی) terorism روش کسانی که آدمکشی و تهدید مردم و ایجاد خوف و وحشت را به هرطریقی که باشد برای رسیدن به هدفهای سیاسی خود از قبیل تغییر حکومت یا در دست گرفتن زمام امور به کار میگیرند.
-
لیلاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] leylāj نماد قمارباز چیرهدست. Δ دراصل، شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت: حدود ۳۶۰ قمری)، شطرنجباز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی میزیست و کتاب منصوباتالشطرنج را تالیف کرد. گویند تمام هستی خود را در قما...
-
عارف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] 'āref ۱. شناسنده؛ دانا.۲. (تصوف) کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد؛ کسی که عبادت حق را از آن جهت میکند که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب؛ کسی که برای رسیدن به معرفت خ...
-
ریا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رئاء] riyā ۱. خود را به نیکوکاری جلوه دادن برخلاف حقیقت؛ تظاهر به نیکوکاری و پاکدامنی.۲. (فقه) انجام دادن عمل نیک برای جلب نظر مردم نه بهجهت رضای خدا: رویوریا.
-
تابوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] tābuq رسمی متداول میان مغولان که در آن متداول بوده و شخص گناهکار با سر برهنه یک گوش خود را به دست میگرفت و نزد سلطان یا امیر خم میشد و عذر تقصیر میخواست و گاه این عمل را جهت ادای احترام بهجا میآورند.
-
یاوگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) yāvegi ۱. یاوه بودن؛ بیهوده بودن؛ بیهودگی.۲. (اسم) [قدیمی] لشکر یله و سرخود.۳. (اسم) [قدیمی] کسی که بیهوده میگردد و خودسرانه کاری میکند؛ یله؛ سرخود.۴. (قید) [قدیمی] سرگشته؛ حیران.۵. [قدیمی] حالت لشکر بدون نظموترتیب را به خود گرفتن: ◻...