کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگلداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
داری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به دارین، ناحیهای در بحرین که مُشک را از هندوستان به آنجا میآوردند و مرکز عطرفروشان بود) [عربی: داریّ] [قدیمی] dāri عطار؛ عطرفروش.
-
جنگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] jangal ۱. زمین پهناور که از درختان انبوه و بیشمار پوشیده شده و دارای نهرها و جویبارها باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه در انبوهی یا بینظمی همانند جنگل است.
-
امانت داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'amānatdāri ۱. شغل و عمل امانتدار.۲. راستی و درستی.
-
کلاه داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹کلهداری› [قدیمی، مجاز] kolāhdāri پادشاهی؛ سلطنت: ◻︎ نه هر کسی که کله کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند (حافظ: ۳۶۴).
-
مردم داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) mardomdāri مدارا و ملاطفت؛ خوشرفتاری با مردم.
-
خزانه داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] xazānedāri ۱. شغل و عمل خزانهدار.۲. محلی در وزارت دارایی که درآمدهای دولت در آنجا جمع میشود.
-
خانه داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xānedāri فن یا هنر اداره کردن خانه، شامل آشپزی، خیاطی، بهداشت، تغذیه، تربیت اطفال، اقتصاد، صنایع دستی، اخلاق، مقررات خانوادگی، و مانند آن؛ تدبیر منزل.
-
جهان داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) jahāndāri پادشاهی.
-
دین داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dindāri دین داشتن؛ تدین؛ زهد و تقوا.
-
قپان داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از لاتینی. فارسی] qapāndāri شغل و عمل قپاندار.
-
پرده داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] pardedāri شغل و سمت پردهدار؛ دربانی.
-
ملک داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] melkdāri داشتن مِلک؛ دارای آب و زمین بودن.
-
ملک داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] molkdāri مملکتداری؛ پادشاهی؛ فرمانروایی.
-
مملکت داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] mamlekatdāri کشورداری؛ پادشاهی.
-
میان داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) miyāndāri ۱. میاندار بودن.۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.〈 میانداری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلبتوجه کردن: ◻︎ میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میانداری (حافظ: ۸۸۸).