کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنبنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنبنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jombande موجود زنده.
-
جستوجو در متن
-
متزعزع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motaza'ze' جنبنده؛ لرزنده.
-
جمنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] jom[m]ande ۱. =جنبنده۲. حشره.
-
جنب جنبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جنبانجنبان› [قدیمی] jombjombān ۱. جنبنده.۲. در حال جنبیدن.
-
خافق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xāfeq ۱. لرزنده.۲. جنبنده.۳. تپنده.
-
تنبنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] tambande ۱. لرزنده.۲. جنبنده.۳. بنایی که در حال فروریختن باشد.
-
مضطرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moztareb ۱. دچار اضطراب.۲. جنبنده؛ لرزان.۳. آشفته.
-
مخنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] maxande ۱. خزنده.۲. جنبنده.۳. چسبنده.۴. رونده از پی کسی.۵. (اسم) شپش.
-
متحرک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَحرّک] mote(a)harrek ۱. دارای حرکت؛ حرکتکننده؛ جنبنده.۲. (ادبی) [مقابلِ ساکن] ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود.
-
جنب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جنبیدن، اسم مصدر) jomb ۱.=جنبیدن۲. جنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیرجنب.= جنبوجوش: [مجاز] حرکت و کوشش؛ تلاش و تقلا.
-
جنبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jombān ۱. در حال جنبیدن؛ جنبنده: منارجنبان.۲. (بن مضارعِ جنباندن) =جنباندن۳. جنباننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سلسلهجنبان.
-
هائج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hā'ej ۱. جنبنده و جوشنده.۲. جوشش و خشم.۳. حیوان نری که برای ماده برانگیخته شده باشد.
-
نونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نوند› [قدیمی] navande ۱. لرزنده؛ جنبنده.۲. [مجاز] تیزفهم: ◻︎ هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زآنکه یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی: شاعران بیدیوان: ۳۵۰ حاشیه).