کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جملگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جملگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) [عربی. فارسی] jomlegi ۱. همه؛ همگی.۲. (قید) تماماً.
-
جستوجو در متن
-
مجموعا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] majmu'an جملگی؛ همگی.
-
یک قلم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] [مجاز] yekqalam کلاً؛ جملگی؛ همگی.
-
همگی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) hamegi ۱. همه.۲. بهتمامی؛ جملگی؛ کلی.۳. تمامِ یک چیز؛ کل.
-
یک بسی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] yekbasi ۱. یکبارگی.۲. همگی؛ جملگی.
-
آسموغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āšmok] ‹آشموغ› [قدیمی] 'āsmuq دیوی از پیروان اهریمن که به سخنچینی و دروغ گفتن میپردازد: ◻︎ گفتهاش جملگی دروغ بُوَد / او سخنچین چو آسموغ بُوَد (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
فرکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فرکندیدن› [قدیمی] farkandan ۱. برکندن؛ کندن.۲. کندن جوی و راهآب در زمین.۳. فرسودن؛ کهنه کردن: ◻︎ دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم / رخم ز رفتن فرکن بهجملگی فرکند (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۴).