کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جملة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جملَة، جمع: جُمَل] jomle ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد.۲. (صفت) همه؛ همگی.۳. (ضمیر) همه؛ همگی.۴. (قید) تماماً.۵. (اسم) خلاصه.〈 جملهٴ شرطیه: (ادبی) در نحو، جملهای که در آن ادات...
-
جستوجو در متن
-
جملات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، جمعِ جملَة] jomalāt =جمله
-
فراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: phrase] farāz جمله؛ عبارت؛ کلام.
-
جمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جملَة] jomal ۱. (ادبی) =جمله۲. [قدیمی] چیزی که بهاختصار بیان میشود.
-
نی
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) [قدیمی] ni(ey) ۱. حرف نفی؛ نه؛ نا.۲. (شبه جمله) نیست؛ نبود.
-
ویرایش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) virāyeš تصحیح متن به لحاظ رسمالخط، جملهبندی، محتوا، و مانند آن.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang شتر قوی که برای جفتگیری نگه میدارند: ◻︎ کاروانی بیسرا کم داد جمله بارکش / کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ (فرخی: ۴۵۳).
-
سالبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سالبَة، مقابلِ موجبه، مؤنثِ سالب، جمع: سالِبات و سَوالِب] sālebe ۱. (منطق) جملۀ منفیه.۲. [قدیمی] = سالب〈 سالبهٴ جزئیه: (منطق) جملهای که در آن نفی بعض باشد مثل بعض الحیوان لیس بانسان (بعضی از جانوران انسان نیستند).〈 سالبهٴ کلیه...
-
مبتدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مبتدٲ] mobtadā ۱. [مقابلِ منتها] آغاز چیزی.۲. (ادبی) در دستورزبان، قسمتی از جمله که در مورد آن خبری داده میشود.
-
متشکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَشکّر] mote(a)šakker ۱. سپاسگزار.۲. (شبه جمله) [عامیانه] سپاسگزارم؛ ممنونم.
-
فبها
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] fabehā پس از جملۀ شرطی گفته میشود و بیانگر انجام کار مطابق میل گوینده است؛ چهبهتر.
-
پرانتز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: parenthèse] parāntez علامتی به شکل () که در دو طرف کلمه، جملۀ معترضه، یا عبارتهای ریاضی گذاشته میشود.
-
ویرگول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: virgule] (ادبی) virgul علامتی به شکل «،» که بین دو کلمه یا دو جمله گذاشته میشود و نشانۀ فاصله یا مکث است؛ کاما.
-
همه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: hamé, hamak] hame ۱. تمام؛ جمله؛ جمیع: همه آمدند.۲. همگی: آنها همه آمدند.۳. هر: همه طرف را گشتم