کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسم عنصری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گران جسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] gerānjesm ۱. سنگین؛ سنگینوزن.۲. [قدیمی، مجاز] بیمار یا سالخورده که زمینگیر باشد؛ گرانتن.
-
جستوجو در متن
-
بون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَون] [قدیمی] bo[w]n حصه؛ بهره: ◻︎ به چشم اندرم دیده از بون توست / به جسم اندرم جنبش از رون توست (عنصری: لغتنامه: بون).
-
زون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zun زان؛ ازان؛ بهره؛ حصه؛ قسمت: ◻︎ به چشم اندرون دیده از زون اوست / به جسم اندرون جنبش از خون اوست (عنصری: ۳۵۲ حاشیه).