کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجسام] jesm ۱. بدن؛ تن.۲. هرچیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند.
-
واژههای مشابه
-
گران جسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] gerānjesm ۱. سنگین؛ سنگینوزن.۲. [قدیمی، مجاز] بیمار یا سالخورده که زمینگیر باشد؛ گرانتن.
-
جستوجو در متن
-
اجسام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جسم] 'ajsām = جسم
-
رسخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] rasx انتقال روح از جسم انسان به جسم گیاه یا جماد؛ تناسخ.
-
جسمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جسم) [عربی: جسمانیّ، مقابلِ روحانی] jesmāni مربوط به جسم.
-
امتزاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtezāj ۱. آمیخته شدن؛ آمیخته شدن چیزی با چیز دیگر؛ آمیختگی.۲. (شیمی) ترکیب شدن دو یا چند جسم با یکدیگر بهطوریکه جسم ترکیبشده شبیه هیچیک از اجسام تشکیلدهندۀ خود نباشد و جدا کردن جسمهای آمیختهشده ممکن نباشد.
-
نیرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nērōk] niru ۱. زور؛ قوه؛ قدرت؛ توانایی.۲. (فیزیک) عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم میشود.۳. [قدیمی] قابلیت؛ استعداد.
-
بدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَبدان] badan ۱. (زیستشناسی) جسم انسان غیر از سر؛ تن.۲. [قدیمی] جسم برخی از اشیا: بدن شمع.
-
حجم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: حُجُوم] hajm ۱. (ریاضی) مقداری از فضا که در تصرف جسم باشد.۲. (ریاضی) جسم فضایی.۳. [مجاز] اندازه؛ مقدار: حجم کارمان زیاد است.
-
رزیستانس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: résistance] (برق) rezistāns مقاومتی که جسم هادی برق در مقابل جریان الکتریسته نشان میدهد.
-
تجالید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tajālid اعضا و جسم انسان؛ کالبد انسان.
-
طلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تلک] (زمینشناسی) talq جسم معدنی سفید، شفاف و قابل تورق.
-
ارگانیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: organisme] (زیستشناسی) 'orgānism مجموع اجزا یا اعضایی که جسم یک موجود زنده را تشکیل میدهد.