کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جزاء] jazā ۱. مجازات بدی؛ کیفر.۲. پاداش نیکی؛ مزد.
-
واژههای همآوا
-
جذع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: جذوع] [قدیمی] jeza' تنۀ درخت.
-
جزع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jaz' ۱. سنگی سیاه با خالهای سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا میشود؛ مهرۀ یمانی.۲. [مجاز] چشم زیبا.
-
جزع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] jaza' ۱. اظهار حزن و دلتنگی؛ بیتابی؛ نالهوزاری؛ ناشکیبایی.۲. ناشکیبایی کردن؛ بیتابی کردن.
-
جستوجو در متن
-
مثوبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مثوبَة، جمع: مثوبات] [قدیمی] masubat پاداش؛ جزا؛ جزای عمل خیر.
-
مجازات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مجازاة] mojāzāt ۱. جزا دادن؛ پاداش دادن.۲. (اسم) کیفر.
-
سزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sačāk] se(a)zā پاداش نیکی یا بدی؛ مزد؛ پاداش؛ جزا.
-
یوم الدین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: یَومالدّین] [قدیمی] yo[w]moddin یوم دین؛ روز جزا؛ روز قیامت.
-
سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سزاور› se(a)zāvār ۱. شایسته؛ درخور؛ لایق.۲. درخور جزا و پاداش.
-
شیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šiyān جزا؛ مکافات؛ پاداش: ◻︎ بر او تازه شد کینهٴ سالیان / بکردندش از هرچه کرد او شیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
پاداش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pāt-dahišn] ‹پاداشت، پاداشن، داشن، پادش، باداش› pādāš ۱. مزد.۲. سزای عمل، خواه نیک خواه بد؛ سزا؛ جزا: ◻︎ درستش شد که هرچ او کرد بد کرد / پدر پاداش او بر جای خود کرد (نظامی۲: ۱۲۶).
-
پاداشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داشن، پاداش، پاداشت› [قدیمی] pādāšan ۱. مزد: ◻︎ شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی: ۳۵۶).۲. سزای عمل؛ سزا؛ جزا.
-
کیفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) keyfar ۱. سزا؛ جزا؛ مکافات.۲. [قدیمی] سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه میگذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند.〈 کیفر بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] به سزای عمل خود رسیدن.〈 کیفر دادن: (مصدر متعدی) سزای عمل کسی را دادن.