کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جر و منجر داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بحران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bohrān ۱. آشفتگی و تغییر حالت.۲. تغییر حالت ناگهانی مریض تبدار که منجر به بهبودی یا مرگ او بشود.
-
روان پریشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (روانشناسی) ravānpariši بیماری روانی که به اختلال شخصیت و قطع رابطۀ بیمار با واقعیت بیرونی منجر شود؛ بیماری روانی.
-
نورز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: névrose] ‹نوروز› (روانشناسی، پزشکی) nevroz نوعی اختلال روانی که منجر به بروز اختلالات جسمی، اضطراب، و هراس میشود؛ رواننژندی.
-
گلوکوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: glaucome] (پزشکی) gelu(o)kom افزایش فشار داخلی چشم که با درد و سفتی کرۀ چشم و محدود شدن میدان دید مشخص میشود و ممکن است منجر به کوری شود؛ آبسیاه.
-
اشتمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eštemāl دربر داشتن؛ احاطه کردن؛ فراگرفتن و دربر داشتن.
-
مراوده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مراوَدَة] morāvede با هم دوستی و آمدوشد داشتن؛ با کسی رفتوآمد داشتن.
-
تکریم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takrim گرامی داشتن؛ محترم داشتن؛ عزیز و ارجمند شمردن.
-
نفرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نفرة] nefrat کراهت داشتن؛ ناپسند داشتن؛ بیزاری و رمیدگی.
-
اشمئزاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešme'zāz مکروه و ناخوش داشتن چیزی؛ بیزاری و نفرت داشتن از چیزی؛ نفرت؛ بیزاری؛ رمیدگی.
-
غرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَغراض] qaraz ۱. قصد؛ مقصود؛ هدف.۲. قصد و اراده به صلاح خود و زیان دیگری.۳. [قدیمی] نشانۀ تیر؛ هدف.〈 غرض داشتن: (مصدر لازم)۱. دارای قصد و هدف بودن.۲. قصدی به سود خود و زیان دیگری داشتن.۳. کینه و دشمنی داشتن.〈 غرض شخصی: کی...
-
آنفارکتوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: infarctus] (پزشکی) 'ānfārktus عارضهای که در آن یکی از رگهای تغذیهکنندۀ قلب یا عضوی دیگر مسدود شده و منجر به قطع جریان خون آن بافت میشود؛ سکتۀ قلبی.
-
استطاعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استطاعة] 'estetā'at ۱. توانایی داشتن؛ توانستن.۲. سرمایه داشتن.۳. (فقه) قدرت و توانایی داشتن برای انجام بعضی احکام شرعی.
-
موالات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موالاة] [قدیمی] movālāt ۱. با هم دوستی و پیوستگی داشتن؛ یاری داشتن.۲. پیروی کردن.
-
هریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] harir ۱. زوزۀ سگ؛ بانگ سگ از سرما.۲. مکروه داشتن و ناپسند داشتن چیزی.
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) ‹تاو، تیو› tāb ۱. = تابیدن۳۲. (اسم) طاقت.۳. (اسم) توانایی.۴. [قدیمی] قرار؛ آرام.۵. (اسم) [قدیمی] شدت.〈 تاب آوردن: (مصدر لازم) طاقت آوردن؛ بردباری داشتن.〈 تاب داشتن: (مصدر لازم) طاقت داشتن؛ بردباری داشتن.〈 تاب...