کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جرعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جرعَة] jor'e ۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد میشود؛ قُلُپ.۲. [قدیمی، مجاز] شراب: ◻︎ برخیز ساقیا به کرم جرعهای بریز / بر عاشقان غمزده زآن جام غمزدا (جامی: ۳).
-
جرعه نوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] jor'enuš بادهنوش؛ شرابخوار؛ میخوار.
-
واژههای همآوا
-
جرات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرٲة] jor'at =جرئت
-
جرئت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرٲة] jor'at دلیری؛ بیباکی؛ پردلی.
-
جستوجو در متن
-
تجرع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajarro' جرعهجرعه نوشیدن آب و مانند آن.
-
تجریع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajri' جرعهجرعه نوشانیدن آب و مانند آن؛ فروخورانیدن.
-
هفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] hoft مقداری از آب یا آشامیدنی دیگر که به یکبار فرودهند؛ جرعه.
-
لاجرعه
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lājor'e حالتی که مایعی یکباره نوشیده شود؛ نه به جرعه.〈 لاجرعه نوشیدن: به یکبار نوشیدن تمام مایعی که در ظرف باشد.
-
قورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] ‹غورت، قرت، غرت› [عامیانه] qurt ۱. عمل فروبردن موادغذایی از حلق.۲. (اسم) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود؛ جرعه؛ قلپ: یک قورت آب خوردم.
-
وهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] vehang ۱. حلقۀ چوبی که در سر ریسمان میبندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن میگذرانند و میکشند.۲. رکاب چوبی.۳. دانۀ لعابدار.۴. جرعۀ آب.
-
غش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی: غشْی] (پزشکی) qaš حالت از بین رفتن هوشیاری، بهسبب بیماریهای عصبی، قلبی، و مانند آنها؛ بیهوشی.〈 غش کردن: (مصدر لازم) (پزشکی) از حال رفتن بهسبب هیجان حاد یا بیماری قلبی؛ بیهوش شدن: ◻︎ زآن شراب ناب بیغش ده که اندر ص...
-
نفخه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نفخَة] [قدیمی] nafxe ۱. دم؛ نفس.۲. (پزشکی) [قدیمی] ورم و آماس شکم.〈 نفخهٴ صور: [قدیمی] بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود میدمد و مردگان زنده میشوند: ◻︎ حریفان خلوتسرای الست / به یک جرعه تا نفخهٴ صور مست (سعدی۱:...
-
فخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پخم، تخم› [قدیمی] faxam ۱. یک جرعه آب: ◻︎ کسی که جوی روان است دَه به باغش در / به وقت تشنه چو تو بهره زآنش یک فخم است (ناصرخسرو: ۴۰۷)، ◻︎ دل از علم او شد چو دریا مرا / چو خوردم ز دریای او یک فخم (ناصرخسرو: ۶۴).۲. چادری که هنگام تکان دادن درخت...