کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جد و جهد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اباعن جد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'aban'anjad[den] نسلدرنسل؛ پشتدرپشت.
-
جستوجو در متن
-
کوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: kōxšītan] kušidan ۱. جد و جهد کردن؛ تلاش کردن؛ بسیار کار کردن.۲. [قدیمی] جنگ کردن؛ مبارزه کردن.
-
کوشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kušeš تلاش؛ جد و جهد.
-
اجتهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ejtehād ۱. جهد کردن؛ کوشش کردن؛ کوشیدن.۲. (فقه) استنباط مسائل شرعی از قرآن، احادیث، و اخبار.
-
جهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jahd ۱. کوشش کردن؛ کوشیدن.۲. کوشش.
-
تفرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafarroq ۱. از کاری فارغ شدن؛ دست از کار کشیدن.۲. برای کاری آماده شدن.۳. در امری جهد کردن.
-
پوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) puy(')idan ۱. دویدن.۲. بهشتاب رفتن.۳. به هر سو رفتن و جستجو کردن: ◻︎ به گرد او نرسد پای جهد من هیهات / ولیک تا رمقی در تن است میپویم (سعدی۲: ۵۲۶).
-
مرادبخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] morādbaxš ویژگی کسی یا چیزی که مراد و آرزوی کسی را برآورده سازد: ◻︎ هزار جهد بکردم که یار من باشی / مرادبخش دل بیقرار من باشی (حافظ: ۹۱۲).
-
پخچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پخج، پخت، پخ› paxč پخششده؛ پهن؛ کوفته؛ لهشده: ◻︎ ز زیر گرز تو دانی که چون جهد دشمن / به چهره زرد و به تن پخچ گشته چون دینار (کمالالدین اسماعیل: ۳۹).
-
مفلاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی: مفلاق؟] [قدیمی] meflāk مفلوک؛ تهیدست؛ بیچیز: ◻︎ به قسمت است مقادیر رزق نه از جهد است / دلیلش ابله مرزوق و زیرک مفلاک (جمالالدین عبدالرزاق: ۲۲۸).
-
یکی به دو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] yekibedo گفتگوی بیجا و بیمعنی؛ مشاجره؛ ستیزه کردن.〈 یکیبهدو کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] گفتگوی بیجا و بیمعنی کردن؛ مشاجره کردن؛ ستیزه کردن.
-
تطییب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatyib ۱. پاک و پاکیزه کردن؛ طیب و طاهر کردن.۲. حلال کردن.
-
حلاجی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] hallāji ۱. شغل و عمل حلاج؛ جدا کردن پنبه از پنبهدانه.۲. [مجاز] = 〈حلاجی کردن〈حلاجی کردن: (مصدر متعدی) [مجاز] در امری یا مطلبی دقت و بررسی کردن و درست و نادرست را از هم جدا کردن.
-
عنایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عَنایة و عِنایة] [قدیمی] 'enāyat ۱. قصد کردن؛ آهنگ کردن.۲. حفظ کردن.۳. اهتمام داشتن؛ توجه و اشتغال به امری؛ قصد و اهتمام.۴. مهربانی؛ لطف.۵. یاری؛ کمک.〈 عنایت الهی: لطف و بخشش خداوند.〈 عنایت کردن: (مصدر لازم)۱. توج...