کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدا گردانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اقدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqdār توانا گردانیدن؛ توانا کردن.
-
املاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'emlāk پادشاه کردن؛ ملک گردانیدن.
-
تغلیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taqlib چیره گردانیدن؛ چیره ساختن؛ غلبه دادن.
-
تلیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talyin لینت دادن؛ نرم گردانیدن.
-
تمویل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamvil مالدار ساختن؛ صاحب مال گردانیدن.
-
تیسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] teysir آسان گردانیدن؛ آسان کردن.
-
اشهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešhād گواه آوردن؛ گواه گردانیدن؛ گواه گرفتن.
-
اعداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'e'dād آماده گردانیدن؛ مهیا ساختن.
-
تعمیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ تخصیص] ta'mim شامل همه گردانیدن؛ همگانی کردن؛ عمومیت دادن.
-
پیرایش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: pērāyišn] ‹پیراهش، پرایش› pirāyeš ۱. برش دادن.۲. خوشنما گردانیدن.
-
تذلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tazlil ۱. ذلیل کردن؛ خوار گردانیدن.۲. ذلیل شمردن.
-
تثبیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasbit ۱. ثابت کردن.۲. پابرجا ساختن؛ برقرار گردانیدن؛ پایدار کردن.
-
الزام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'elzām ۱. لازم گردانیدن؛ واجب کردن.۲. واجب ساختن کاری بر کسی.۳. برعهده قرار دادن؛ لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری؛ اجبار.۴. ملازم شدن؛ همراه شدن.
-
اضلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ezlāl گمراه گردانیدن؛ به گمراهی افکندن؛ گمراه کردن؛ به بیراهه راندن؛ گمراهی.
-
اعظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'e'zām ۱. بزرگ گردانیدن؛ بزرگ شمردن؛ بزرگداشت.۲. به بزرگی ستودن.