کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدا ماندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بازماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹واماندن› bāzmāndan ۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: mandan] ‹مانیدن› māndan مانستن؛ مانند بودن.
-
سهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sahar بیدار ماندن؛ بیدار ماندن در شب؛ بیداری.
-
بازپس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹واپس› bāzpas ۱. عقبمانده.۲. (قید) دوباره.〈 بازپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.〈 بازپس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ دنبال ماندن.
-
ماندنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) māndani ۱. دارای نیت ماندن در جایی: میهمانها امشب ماندنی هستند.۲. ماندگار: خاطرۀ ماندنی.۳. [مجاز] قابل زنده ماندن.
-
تاخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'axxor ۱. عقب افتادن؛ دنبال ماندن؛ واپس ماندن.۲. عقبماندگی.
-
مان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ماندن) mān = ماندن۱
-
اقامت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اقامة] 'eqāmat ۱. در جایی ماندن.۲. (اسم) اجازۀ کشور بیگانه برای ماندن در آن.۳. [قدیمی] برپا داشتن.〈 اقامتِ نماز کردن: [قدیمی] برپا داشتن نماز.
-
تخلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taxallof ۱. خلاف کردن.۲. خلاف وعده کردن؛ خلاف گفته یا پیمان خود عمل کردن.۳. عقب ماندن؛ واپس ماندن.
-
مان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ماندن) [پهلوی: mān] mān = ماندن۲
-
باقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāqi ۱. پایدار؛ پاینده؛ جاوید.۲. بازمانده؛ بهجامانده.۳. (اسم) [قدیمی] باقیماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است.۴. (اسم، صفت) از نامها و صفات خداوند.〈 باقی داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن.۲. ثابت و بر...
-
ناخن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nāxun] ‹ناخون› (زیستشناسی) nāxon استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.〈 ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخنبهدندان (نزاری: ...
-
مانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] mānidan ۱. باقی گذاشتن؛ گذاشتن.۲. رها کردن؛ ماندن.
-
مقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقرّ] maqar[r] جای قرار گرفتن و ماندن؛ جای قرار و آرام؛ قرارگاه.
-
حصول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hosul ۱. حاصل شدن؛ بهدست آمدن.۲. باقی ماندن.