کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جدّ، جمع: اجداد] jad[d] ۱. پدرِ پدر؛ نیا؛ پدربزرگ.۲. پدرِ مادر؛ پدربزرگ.۳. پدربزرگ پدرومادر.۴. [مجاز] پیامبر اسلام: به جدت قسم.۵. [قدیمی] بخت.۶. [قدیمی] بهره؛ نصیب.
-
جد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جدّ] jed[d] ۱. کوشش کردن.۲. کوشیدن؛ کوشش.۳. [مجاز] اصرار.۳. (اسم) [مقابلِ هزل] سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد: ◻︎ به مزاحت نگفتم این گفتار / هزل بگذار و جد از او بردار (سعدی: ۱۰۶).
-
واژههای مشابه
-
اباعن جد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'aban'anjad[den] نسلدرنسل؛ پشتدرپشت.
-
جستوجو در متن
-
اجداد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جَدّ] 'ajdād = جَد
-
کوشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kušeš تلاش؛ جد و جهد.
-
فرجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] farjad پدرجد؛ جد اعلا؛ نیای بزرگ.
-
مجدانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] mojeddāne ۱. جدی.۲. (قید) از روی جد؛ بهطور جدی.
-
نیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: niyāk] ‹نیاک› niyā جد؛ پدربزرگ؛ پدر پدر؛ پدر مادر.
-
کوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: kōxšītan] kušidan ۱. جد و جهد کردن؛ تلاش کردن؛ بسیار کار کردن.۲. [قدیمی] جنگ کردن؛ مبارزه کردن.
-
افدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اودر، اخدر› [قدیمی] 'afdar عم؛ برادر پدر: ◻︎ سنبلهجعدی بنفشهعارضی / کش فریدون افدر و پرویز جد (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۵).
-
علم الانساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'elmol'ansāb نسبشناسی؛ قسمتی از علم تاریخ که اشخاص را بهواسطۀ پدر، جد، یا قبیله میشناساند و دربارۀ نیاکان کسی بحث میکند.
-
چک چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چکاچک› [قدیمی] čokčok =چُکاچُک: ◻︎ چکچکی اوفتاده در مسجد / نز پی هزل و ضحکه کز پی جدّ (سنائی: ۱۸۶).
-
زاد بر زاد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] zādbarzād زادهبرزاده؛ پشتبرپشت؛ نسلبرنسل؛ پدربرپدر؛ اباعنجد: ◻︎ همه زادبرزاد خویش منند / که در هند برپای پیش منند (فردوسی: ۶/۵۶۵).