کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جبر) [عربی. فارسی] jabri ۱. اجباری.۲. مربوط به علم جبر: معادلات جبری.۳. [مقابلِ قَدَری] (فلسفه) [قدیمی] کسی که معتقد به نظریۀ جبر باشد: سُنّی از تسبیح جبری بیخبر / جبری از تسبیح سُنّی بیاثر (مولوی: ۳۹۲).
-
جستوجو در متن
-
قسری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قسر) [عربی. فارسی، مقابلِ ارادی] [قدیمی] qasri جبری؛ اجباری.
-
فاکتور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: facteur] fākto(u)r ۱. عامل؛ عامل موثر.۲. (ریاضی) هریک از مقسومعلیههای یک عدد یا یک عبارت جبری.
-
تراژدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tragédie] terāžedi ۱. (ادبی) داستانی که در آن زنجیرۀ حوادث جبری، شخصیت اصلی یا همۀ شخصیتها رابه سوی سرنوشتی ناگوار و فاجعهآمیز سوق میدهد.۲. فاجعه؛ مصیبت؛ بدبختی.
-
ماتریس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: matrice] mātris ۱. قالب گود یا برجسته که در آن مادهای ریخته شود تا بهصورت چیزی که قالب گرفتهاند درآید.۲. (ریاضی) آرایۀ مستطیلشکل از کمیتهای جبری یا اعداد که در داخل دو کروشه و بهصورت ستونهای منظم نوشته میشوند و بهوسیلۀ آن عمل...
-
فرمول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: formule] formul ۱. (ریاضی) قاعدهای که به کمک علامتهای جبری بیان شود.۲. (شیمی) علامتهای اختصاری که برای بیان کردن ترکیب شیمیایی مواد به کار میرود، مانندِ co۲.۳. (فیزیک) عبارتی که رابطۀ چند کمیت را با یکدیگر بیان میکند.۴. [عامیانه]...
-
ضریب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] zarib ۱. عددی که نشاندهندۀ مقدار خاصیت یا مشخصهای است.۲. (ریاضی) عاملی عددی که قبل از یک کمیت مجهول در یک جملۀ جبری قرار میگیرد: در عبارت y١٤ + ٢x٣y٧ + ٢x٤، ضریب ٢x ، ٤ است، ضریب ٢x٣y ، ٧ است، و ضریب y ، ١٤ است.
-
جف القلم
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: جفَّالقلم] [قدیمی] jaffa(o)lqalam قلم خشک شد. Δ مٲخوذ از حدیث «جَفَّ القَلَمُ بِما اَنت لائقٌ» (= خشک شد قلم به آنچه سزاوار بودی) یا «جَفَّ القَلَمُ بِما هُوَ کائِنٌ اِلی یَومِالدّین» (= خشک شد قلم به آنچه در لوح محفوظ ثبت ...